برگه:ChaharMaqaleh.pdf/۸۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۵۰
چهار مقاله، مقالهٔ دوم

تا دو شش زند دو یک برآمد عظیم طیره شد و از طبع برفت و جای آن بود و آن غضب بدرجهٔ کشید که هر ساعت دست به تیغ می‌کرد و ندیمان چون برگ بر درخت همی لرزیدند که پادشاه بود و کودک بود و مقمور بچنان زخمی ابو بکر ازرقی برخاست و بنزدیک مطربان شد و این دو بیتی بازخواند

(ازرقی گوید)

  گر شاه دو شش خواست دو یک زخم افتاد تا ظن نبری که کعبتین داد نداد  
  آن زخم که کرد رای شاهنشه یاد در خدمت شاه روی بر خاک نهاد  

با منصور با یوسف در سنهٔ تسع و خمسمایة که من بهرات افتادم مرا حکایت کرد که امیر طغانشاه بدین دوبیتی چنان بانشاط آمد و خوش طبع گشت که بر چشمهای ازرقی بوسه داد و زر خواست پانصد دینار و در دهان او می‌کرد تا یک درست مانده بود و بنشاط اندر آمد و بخشش کرد سبب آن همه یک دو بیتی بود ایزد تبارک و تعالی بر هر دو رحمت کناد بمنه و کرمه.

حکایت

در شهور سنةاثنتین و سبعین و خمسمایة (اربعمایة-صح) صاحب غرضی قصهٔ بسلطان ابراهیم برداشت که پسر او سیف الدولة امیر محمود نیت آن دارد که بجانب عراق برود بخدمت ملکشاه سلطان را غیرت کرد و چنان ساخت که او را ناگاه بگرفت و ببست و بحصار فرستاد و ندیمان او را بند کردند و بحصارها فرستاد از جمله یکی مسعود سعد سلمان بود و او را بوجیرستان