برگه:ChaharMaqaleh.pdf/۸۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۵۳
در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر

درو اعتقادی پدید آمد و صلتهای گران بخشید روزی در غیبت رشیدی از عمعق پرسید که شعر عبد السید رشیدی را چون می‌بینی گفت شعری بغایت نیک منقی و منقح اما قدری نمکش در می‌باید نه بس روزگاری برآمد که رشیدی دررسید و خدمت کرد و خواست که بنشیند پادشاه او را پیش خواند و بتضریب چنان‌که عادت ملوک است گفت امیر الشعرا را برسیدم که شعر رشیدی چون است گفت نیک است اما بی‌نمک است باید که درین معنی بیتی دو بگوئی رشیدی خدمت کرد و بجای خویش آمد و بنشست و بر بدیهه این قطعه بگفت:

  شعرهای مرا به بی‌نمکی عیب کردی روا بود شاید  
  شعر من همچو شکر و شهدست وندرین دو نمک نکو ناید  
  شلغم و باقلیست گفتهٔ تو نمک ای قلتبان ترا باید  

چون عرضه کرد پادشاه را عظیم خوش آمد و در ماوراءالنهر عادت و رسم است که در مجالس پادشاه و دیگر مجالس زر و سیم در طبقها بنقل بنهند و آنرا سیم طاقا یا جفت خوانند و در مجلس خضر خان بخش [را?] چهار طبق زر سرخ بنهادندی در هر یکی دویست و پنجاه دینار و آن بمشت ببخشیدی این روز چهار طبق رشیدی را فرمود و حرمتی تمام پدید آمد و معروف گشت زیرا که چنان‌که ممدوح بشعر نیک شاعر معروف شود شاعر بصلهٔ گران پادشاه معروف شود که این دو معنی متلازمان‌اند.

حکایت

استاد ابو القاسم فردوسی از دهاقین طوس بود از دیهی که آن دیه را باژ خوانند و از ناحیت طبران است بزرگ دیهی است