سوی من کرد و گفت جز تو جائی نظامی هست گفتم بلی ای خداوند دو نظامی دیگراند یکی سمرقندی است و او را نظامی منیری گویند و یکی نیشابوری و او را نظامی اثیری گویند و من بنده را نظامی عروضی خوانند گفت تو بهی یا ایشان امیر عمید دانست که بد گفتهاست و پادشاه را متغیر دید گفت ای خداوند آن هر دو نظامی معربدند و سبک مجلسها را بعربده برهم شورند و بزیان آرند ملک بر سبیل طیبت گفت باش تا این را ببینی که پنج قدح سیکی بخورد و مجلس را برهم زند اما ازین هر سه نظامی شاعرتر کیست امیر عمید گفت من آن دو را دیدهام و بحق المعرفه شناسم اما این را ندیدهام و شعر او نشنیدهام اگر درین معنی که برفت دو بیت بگوید و من طبع او ببینم و شعر او بشنوم بگویم که کدام بهتر است ازین هر سه ملک روی سوی من کرد و گفت هان ای نظامی تا ما را خجل نکنی و چون گوئی چنان گوی که امیر عمید خواهد اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیههٔ من رویت گشته بود قلم برگرفتم و تا دوبار دور درگذشت این پنج بیت بگفتم
در جهان سه نظامیئیم ای شاه | که جهانی ز ما بافغانند | |||||
من بورساد پیش تخت شهم | و آن دو در مرو پیش سلطانند | |||||
بحقیقت که در سخن امروز | هر یکی مفخر خراسانند | |||||
گرچه همچون روان سخن گویند | ورچه همچون خرد سخن دانند | |||||
من شرابم که شان چو دریابم | هر دو از کار خود فرو مانند |
چون این بیتها عرض کردم امیر عمید صفیالدین خدمت کرد و گفت ای پادشاه نظامیان را بگذار من از جملهٔ شعراء ماوراءالنهر و خراسان و عراق هیچکس را طبع آن نشناسم که بر