برگه:CharandVaParand.pdf/۱۱۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
'

میشود کنج مدرسه منتظر جمعه و پنجشنبه نشست ؟ باری حاجی‌آقا بخیال تأهل افتاد، بهمهٔ دوست و آشناها سپرد که اگر باکره جمیله متموله‌ای سراغ کردند بحاجی آقا خبر بدهند ، یکروز بقال سر گذر بحاجی آقا خبر داد که دختر یتیمی درین کوچه هست که پدرش تاجر بوده و هر چند که قدری سنش کم است لیکن چون خانواده نجیبی هستند گذشته از اینکه دختره از قراری که شنیده است خوشگل است این وصلت بد نیست، حاجی آقا دنبال مطلب را گرفت تا وقتی که دختر یازده ساله را با پانصد تومان جهاز بخانه آورد ، و این دختر همان صادقی است که در دختری اسمش فاطمه بوده و حالا باسم پسری که از حاجی آقا دارد بصادق معروف است.
ولی غرور جوانی حاجی شیخ و هفتصد هشتصد تومان پول شخصی و جهیز زن حاجی آقارا بحال خود نگذاشت . حاجی‌آقا بعد از ده بیست روز یک زن محرمانه صبغه کرد بعد از چندماه هم یک زن دیگر عقد نمود . سرسال باز یک زن دیگر را آب‌توبه سرش ریخته متعه نمود.
الان که حاجی آقا نان و حلوارده را بخانه آورده چهار زن حلال خدایی دارد گذشته از لفت و لیسهایی که در حجره‌های رفقا میکند.

اما این را هم باید گفت که حاجی دماغ سابق را ندارد. بشنگولی قدیمها نیست. برای اینکه تقریبا پولها تهش بالا آمده . جهاز دختر را کم‌کم آب کرده و چهار پنج روز پیش هم که از خانه بیرون میرفت با یک عالم صلواة و فحش و فحش‌کاری طاس حمام دختره را برده و سرش را زیر آب کرده و هرچه دختره گفته است

۱۱۲