این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
غزلها
دیوان وحشی
خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست حسن | نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا | |||||
مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی | فرصتش[۱] بادا که گیرد سخت دامان ترا | |||||
باد پیمان تو با اغیار یارب استوار | گرچه امکان درستی نیست پیمان ترا | |||||
سد چو وحشی بستهٔ زنجیر عشقت شد ز نو | ||||||
بعد از این گنجایش ما نیست زندان ترا |
●
۶
من آن مرغم که افکندم بدام سد بلا خود را | بیک پرواز بیهنگام کردم مبتلا خود را | |||||
نه دستی داشتم بر سر نه پایی داشتم در گل | بدست خویش کردم اینچنین بیدست و پا خود را | |||||
چنان از طرح وضع[۲] ناپسند خود گریزانم[۳] | که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا[۴] خود را | |||||
گر این وضعست میترسم که با چندین وفاداری | شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را | |||||
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری[۵] | نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را | |||||
ببین وحشی که در خوناب[۶] حسرت ماند پا در گل | ||||||
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را |
●
۷
طی زمان کن ای فلک مژدهٔ[۷] وصل یار را | پارهای از میان ببر این شب انتظار را | |||||
شد بگمان دیدنی عمر تمام و من همان | چشم بره نشاندهام جان امیدوار را | |||||
هم تو مگر پیالهای بخشی از آن می کهن | ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را | |||||
شد ز تو زهر خوردنم مایهٔ رشک عالمی | بسکه بذوق میکشم این می ناگوار را[۸] | |||||
نیم شرر ز عشق بس[۹] تا ز زمین عافیت | دود بر آسمان رسد خرمن اعتبار را | |||||
وحشی اگر تو عاشقی کو نفس ترا اثر | ||||||
هست نشانهای دگر سینهٔ داغدار را |
●
۵