برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۳۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
غزلها
دیوان وحشی
 

  خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست حسن نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا  
  مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی فرصتش[۱] بادا که گیرد سخت دامان ترا  
  باد پیمان تو با اغیار یارب استوار گرچه امکان درستی نیست پیمان ترا  
  سد چو وحشی بستهٔ زنجیر عشقت شد ز نو  
  بعد از این گنجایش ما نیست زندان ترا  

۶

  من آن مرغم که افکندم بدام سد بلا خود را بیک پرواز بی‌هنگام کردم مبتلا خود را  
  نه دستی داشتم بر سر نه پایی داشتم در گل بدست خویش کردم اینچنین بیدست و پا خود را  
  چنان از طرح وضع[۲] ناپسند خود گریزانم[۳] که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا[۴] خود را  
  گر این وضعست میترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را  
  چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری[۵] نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را  
  ببین وحشی که در خوناب[۶] حسرت ماند پا در گل  
  کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را  

۷

  طی زمان کن ای فلک مژدهٔ[۷] وصل یار را پاره‌ای از میان ببر این شب انتظار را  
  شد بگمان دیدنی عمر تمام و من همان چشم بره نشانده‌ام جان امیدوار را  
  هم تو مگر پیاله‌ای بخشی از آن می کهن ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را  
  شد ز تو زهر خوردنم مایهٔ رشک عالمی بسکه بذوق میکشم این می ناگوار را[۸]  
  نیم شرر ز عشق بس[۹] تا ز زمین عافیت دود بر آسمان رسد خرمن اعتبار را  
  وحشی اگر تو عاشقی کو نفس ترا اثر  
  هست نشانه‌ای دگر سینهٔ داغدار را  


  1. چ: قوتش
  2. چ: طرز و وضع.
  3. چ: پشیمانم.
  4. چ: از خویش سازم هم جدا.
  5. چ: پنداری.
  6. چ: شوراب.
  7. چ: وعده.
  8. م: این بیت را ندارد.
  9. چ: کو.
۵