این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دیوان وحشی
غزلها
۸
خیز و بناز جلوه ده قامت دلنواز را | چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را | |||||
عشوهپرست من بیا می زده مست و کفزنان | حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را | |||||
عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو | قصه به کوتهی کشد شمع زباندراز را | |||||
آن مژه کشت عالمی تا بکرشمه نصب[۱] شد | وای اگر عمل دهی چشم کرشمهساز را | |||||
نیمکتش تغافلم کار تمام نا شده | نیم نظر اجازه ده نرگس نیم باز را | |||||
وعدهٔ جلوه چون دهی قدوهٔ اهل صومعه | در ره انتظار تو فوت کند نماز را | |||||
وحشیم و جریده رو کعبهٔ عشق مقصدم | ||||||
بدرقه اشک و آه من قافلهٔ نیاز را |
●
۹
نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را | شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را | |||||
پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست[۲] | مردم بیامتیاز و عاشق ممتاز را | |||||
صید بندانت مبادا طعن نادانی زنند | بهر صید پشهبند از پای بگشا باز را | |||||
انگبین دام مگس کردن ز شیرین پیشهایست | برگذر نه دام مرغ آسمان پرواز را | |||||
حیف از بازو نیاید دست بر سیمرغ بند | تیر بر گنجشگ مشکن چشم تیر انداز را | |||||
بر ده ویران چه تازی کشوری تسخیر کن | شوکت شاهی مبر[۳] حسنی[۴] باین اعزاز را | |||||
مهر بر لب باش وحشی این چه دل پردازی است | ||||||
بیش از این رخصت مده طبع[۵] سخن پرداز را |
●
۱۰
نبود طلوع از برج ما آن ماه مهر افروز را | تغییر طالع چون کنم این اختر بدروز را |
۶