این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
غزلها
دیوان وحشی
۱۵
هست امید قوّتی بخت ضعیف حال را | مژدهٔ یک[۱] خرام ده منتظر وصال را | |||||
گوشهٔ ناامیدیم داد ز سد بلا امان[۲] | هست قفس حصار جان مرغ شکستهبال را | |||||
رشحهٔ وصل کو کزو گرد امید نم کشد[۳] | وز نم آن[۴] برآورم رخنهٔ انفصال را | |||||
نیم شبان نشسته جان بر در خلوت دلم | منتظر صدای پا مهد کش خیال را | |||||
من که بهوصل تشنهام خضر چه آبم آورد | رفع عطش نمیشود تشنهٔ این زلال را | |||||
دل ز فریب حسن او بزم فسوس و اندرو | انجمنی بهر طرف آرزوی محال را | |||||
وحشی محو مانده را قوّت شکر وصل کو | ||||||
حیرت دیده گو بگو عذر زبان لال را |
●
۱۶
بر سر نکشت در تب غم هیچکس مرا | جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا | |||||
من سر زنم بسنگ و تو ساغر زنی بغیر | این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا | |||||
روزی که میرم از غم محمل نشین خود | بهر عزا بس است فغان جرس مرا | |||||
زین چاکهای سینه که کردند ره بهم | ترسم که مرغ روح پرد از قفس مرا | |||||
وحشی نمیزدم چو مگس دست غم بسر | ||||||
بودی اگر بهخوان طرب دسترس مرا |
●
۱۷
بر قول مدعی مکش ای فتنهگر مرا | گر میکشی بکش بگناه دگر مرا | |||||
پیشت بقدر غیر مرا اعتبار نیست | بی اعتبار کرده فلک اینقدر مرا | |||||
شوقم چنان فزود که هر گه نهان شوی | باید دوید بر سر سد رهگذر مرا |
۹