این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دیوان وحشی
غزلها
بر گردنم ز تیغ تو سد بار منت است | زیرا که وارهاند ز سد درد سر مرا | |||||
وحشی صفت ز عیب کسان دیده بستهام | ||||||
ای عیبجو برو که بس است این هنر مرا |
●
۱۸
ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا | پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا | |||||
تا زد بنام من غم او قرعهٔ جنون | شد پاره پاره قرعهصفت استخوان مرا | |||||
عمری بسر سبوی حریفان کشیدهام | هرگز ندیدهاست کسی سر گران مرا | |||||
از یک نفس بر آر ز من دود شمعسان | نبود اگر ببزم ، تو بند زبان مرا | |||||
وحشی ببین که یار بعشرتسرا نشست | ||||||
بیرون در گذاشت بحال سگان مرا |
●
۱۹
خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را | سوخت عشق خانهسوز اول متاع خانه را | |||||
خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است | قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را | |||||
هر چه گویی آخری دارد بغیر از حرف عشق | کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را | |||||
گرد ننشیند بطرف دامن آزادگان | گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را | |||||
می ز رطل عشق خوردن کار هر بیظرف نیست | ||||||
وحشیی باید که بر لب[۱] گیرد این پیمانه را |
●
۲۰
ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را | دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را | |||||
پیش رندان حقشناسی در لباسی دیگر است | پر بما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را |
- ↑ چ: کف.
۱۰