برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۴۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
غزلها
دیوان وحشی
 

  گنج صبری[۱] بیش ازین در دل بقدر خویش بود لشکر غم کرد غارت نقد این گنجینه را  
  روز مردن درد دل بر خاک[۲] میسازم رقم چون کنم کس نیست تا گویم غم دیرینه را  
  گر بکشتن کین وحشی میرود از سینه‌ات  
  کرد خون خود بحل، بردار تیغ کینه را  

۲۱

  کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا گر بدو گویند بر در کیست گوید آشنا  
  چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما  
  چون نمیآید بساحل غرقهٔ دریای عشق میزند بیهوده از بهر چه چندین دست و پا  
  گفته‌ای هر جا که می‌بینم فلان را میکشم خوش نویدی داده‌ای اما نمی‌آری بجا  
  چهره خاک آلود وحشی میرسد چون گردباد[۳]  
  از کجا می‌آید این دیوانهٔ سر در هوا  

۲۲

  سد حیف از محبت بیش از قیاس ما با بیوفای حقّ وفا ناشناس ما  
  بودی براه سیل بسی به که راه او طرح بنای عشق محبت[۴] اساس ما  
  عیبش کنند ناگه و باشد بجای خویش گو دور دار اطلس خویش از پلاس ما  
  ما را بدست رشک مده خود بکش[۵] بجور اینست از مروت تو التماس ما  
  کفران نعمتش سبب قطع وصل شد زینش بتر[۶] سزاست دل ناسپاس ما  
  ترسم که نایدش بنظر بند پاره نیز دارد اگر نگاه تو زینگونه پاس ما  
  وحشی ازین عزا بدر آییم، تا بکی  
  باشد کهن پلاس[۷] مصیبت لباس ما  


  1. چ: عیشی.
  2. چ: با.
  3. الگو:وحشی-ل: گرد.
  4. چ: ملامت.
  5. چ: مکش.
  6. چ: زین بیشتر سزاست.
  7. چ: لباس.
۱۱