این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
غزلها
دیوان وحشی
گنج صبری[۱] بیش ازین در دل بقدر خویش بود | لشکر غم کرد غارت نقد این گنجینه را | |||||
روز مردن درد دل بر خاک[۲] میسازم رقم | چون کنم کس نیست تا گویم غم دیرینه را | |||||
گر بکشتن کین وحشی میرود از سینهات | ||||||
کرد خون خود بحل، بردار تیغ کینه را |
●
۲۱
کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا | گر بدو گویند بر در کیست گوید آشنا | |||||
چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن | بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما | |||||
چون نمیآید بساحل غرقهٔ دریای عشق | میزند بیهوده از بهر چه چندین دست و پا | |||||
گفتهای هر جا که میبینم فلان را میکشم | خوش نویدی دادهای اما نمیآری بجا | |||||
چهره خاک آلود وحشی میرسد چون گردباد[۳] | ||||||
از کجا میآید این دیوانهٔ سر در هوا |
●
۲۲
سد حیف از محبت بیش از قیاس ما | با بیوفای حقّ وفا ناشناس ما | |||||
بودی براه سیل بسی به که راه او | طرح بنای عشق محبت[۴] اساس ما | |||||
عیبش کنند ناگه و باشد بجای خویش | گو دور دار اطلس خویش از پلاس ما | |||||
ما را بدست رشک مده خود بکش[۵] بجور | اینست از مروت تو التماس ما | |||||
کفران نعمتش سبب قطع وصل شد | زینش بتر[۶] سزاست دل ناسپاس ما | |||||
ترسم که نایدش بنظر بند پاره نیز | دارد اگر نگاه تو زینگونه پاس ما | |||||
وحشی ازین عزا بدر آییم، تا بکی | ||||||
باشد کهن پلاس[۷] مصیبت لباس ما |
●
۱۱