این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
غزلها
دیوان وحشی
سد لعب بلعجب شد و سد نقش بد نشست | تا ریختیم با تو بد افتاد نرد ما | |||||
وحشی گرفت خاطر ما از حریم دیر | ||||||
رفتیم تا کجاست دگر آبخورد ما |
●
۲۶
دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها | بنومیدی کشید آخر[۱] همه امیدواریها | |||||
رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی | مکن جانا که هست این موجب بیاعتباریها | |||||
باغیار از تو این گرم اختلاطیها که من دیدم | عجب نبود اگر چون شمع[۲] دارم اشکباریها | |||||
بسد خواری مرا کشتی وفاداری همین باشد | نکردی هیچ تقصیر، از تو دارم شرمساریها | |||||
شب غم کشت ما را یاد باد آن روز خوش[۳] وحشی | ||||||
که میکرد از طریق مهر ما را غمگساریها |
●
«ب»
۲۷
پاک ساز از غیر دل وز خود تهی شو چون حباب | گر سبک روحی توانی خیمه زد بر روی آب | |||||
خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد بدوست | چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب | |||||
کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر | دم مزن از عشق اگر ره میدهی بر دیده خواب | |||||
نیست بر ذرات یکسان پرتو خورشید فیض | لیک باید جوهر قابل که گردد لعل ناب | |||||
وحشی از دریای رحمت گر دهندت رشحهای | ||||||
گام بر روی هوا آسان زنی همچون سحاب |
●
۲۸
قصهٔ می خوردن شبها و گشت ماهتاب | هم حریفان تو میگویند پیش از آفتاب | |||||
آگهم از طرح صحبت[۴] تا شمار نقل بزم | گر نسازم یک بیک خاطر نشانت بیحساب |
۱۳