برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۴۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دیوان وحشی
غزلها
 

  مجلسی داری و ساغر میکشی تا نیمشب روز پنداری نمی‌بینیم چشم نیمخواب  
  باده گر بر خاک ریزی به که در جام رقیب می‌خورد با او کسی حیف از تو و حیف از شراب  
  وحشی دیوانه‌ام در راستگوییها مثل  
  خواه راه[۱] از من بگردان خواه رو از من بتاب[۲]  

۲۹

  شد یار باغیار دل آزار مصاحب دیدی که چه شد با چه کسان یار مصاحب  
  رنگین شدن بزم من از یار محال است زین گونه که گردیده باغیار مصاحب  
  من رند گدا پیشه و او پادشه حسن با همچو منی کی شود از عار مصاحب  
  یکباره چرا قطع نظر میکنی از ما بودیم نه آخر بتو یک بار مصاحب  
  وحشی شده دمساز سگان سر کویت  
  گردیده بیاران وفادار مصاحب  

۳۰

  گهی از مهر یاد عاشق شیدا کند یا رب چو شیدایی ببیند هیچ یاد ما کند یا رب  
  گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد چسان قاصد من گمنام را پیدا کند یا رب  
  به آه و نالهٔ شبها اسیرم کرد و فارغ شد چرا با تیره روز خود کسی اینها کند یا رب  
  ببازار جنون افتاد وحشی بی سر زلفش  
  بد افتادست کارش، ترک این سودا کند یا رب  

۳۱


  مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب  
  گریه بس کرده‌ام ای جغد نشین فارغ بال که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب  

  1. چ: رو.
  2. چ: متاب.
۱۴