این برگ نمونهخوانی نشده است.
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است | بر حذر باش در این راه که سر در خطر است | |||||
پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف | تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است | |||||
چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او | میرود بیشتر آنجا که بلا بیسپر است | |||||
شمع سرگرم به تاج سرخویش است چرا | با چنین زندگیی کز سر شب تا سحر است | |||||
چند گویند به وحشی که نهان کن غم خویش | از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است |
بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است | سلخ ماه دگر و غرهی ماه دگر است | |||||
آنکه در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو | گرچه نوخیز نهالیست ، سراپا ثمر است | |||||
توتی ما که به غیر از قفس تنگ ندید | این زمان بال فشان بر سر تنگ شکر است | |||||
بشتابید و به مجروح کهن مژده برید | که طبیب آمد و در چارهی ریش جگر است | |||||
آنکه بیند همه عیبم نرسیدست آنجا | که هنرها همه عیب و همه عیبی هنراست | |||||
از وفای پسران عشق مرا طالع نیست | ورنه از من که در این شهر وفادارتر است ؟ | |||||
وحشی عاقبت اندیش از آنسو نروی | که از آن چشم پرآشوب رهی پرخطر است |
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است | یک منزل از آن بادیهی عشق مجاز است | |||||
در عشق اگر بادیهای چند کنی طی | بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است |
۱۷