این برگ نمونهخوانی نشده است.
تلخ داروی است زهر چشم و ترک نوشخند | لیکن آن دردی که ما داریم این درمان ماست | |||||
عقل را با عشق و عاشق را به سامان دشمنیست | بی خرد وحشی که در اندیشهی سامان ماست |
امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست | عذری که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست | |||||
من بندهی نگه که به سد شرح و بسط گفت | حرف عنایتی که تبسم، نگفته خواست | |||||
از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد | درهای راز هم که نگاهش نسفته خواست | |||||
لطف آمد و تلافی سد ساله میکند | خشم ارچه کرد هر چه در این یک دو هفته خواست | |||||
بارد به وقت خود همه باران التفات | ابر عنایتی که ریاضی شکفته خواست | |||||
دل را نوید کاتش خوی تو پاک سوخت | خار و خسی کش از سر آن کوی رفته خواست | |||||
شکر خدا را که مرد به بیداری فراق | وحشی کسی که دیدهی بخت تو خفته خواست |
یار ما بی رحم یاری بوده است | عشق او با صعب کاری بوده است | |||||
لطف او نسبت به من این یک دو سال | گر شماری یک دوباری بوده است | |||||
تا به غایت ما هنر پنداشتیم | عاشقی خود عیب و عاری بوده است | |||||
لیلی و مجنون به هم میبودهاند | پیش ازین خوش روزگاری بوده است | |||||
میشنیدم من که این وحشی کسیست | او عجب بی اعتباری بوده است |
۲۰