این برگ نمونهخوانی نشده است.
ابر است و اعتدال هوای خزانی است | ساقی بیا که وقت می ارغوانی است | |||||
در زیر ابر ساغر خورشید شد نهان | روز قدح کشیدن و عیش نهانی است | |||||
ساقی بیا و جام می مشکبو بیار | این دم که باد صبح به عنبر فشانی است | |||||
می هست و اعتدال هوا هست و سبزه هست | چیزی که نیست صحبت یاران جانی است | |||||
یاری به دستآر موافق تو وحشیا | کان یار باقی است و خود این جمله فانی است |
در دل همان محبت پیشینه باقی است | آن دوستی که بود در این سینه باقی است | |||||
باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن | کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است | |||||
از ما فروتنیست بکش تیغ انتقام | بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است | |||||
نقدینه وفاست همان بر عیار خویش | قفلی که بود بر در گنجینه باقی است | |||||
وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت | زهد و صلاح و خرقهی پشمینه باقی است |
ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست | جان فدایش که به خون ریختن من برخاست | |||||
میکشیدند ملایک همه چون سرمه به چشم | هر غباری که ترا از سم توسن برخاست | |||||
خرمن مشک چو بر دور مهت ظاهر شد | دود از جان من سوخته خرمن برخاست | |||||
وحشی سوخته را بستر سنجاب نمود | هر سحرگه که ز خاکستر گلشن برخاست |
۲۱