این برگ نمونهخوانی نشده است.
دانم که تا به دامن آخر زمان کشد | دست نیاز من که به دامان حسن تست | |||||
تقصیر در کرشمهی وحشی نواز نیست | هر چند دون مرتبهی شان حسن تست |
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست | بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست | |||||
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی | این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست | |||||
من بودم و دل بود و کناری و فراغی | این عشق کجا بود که ناگه به میان جست | |||||
در جرگهی او گردن جان بست به فتراک | هر صید که از قید کمند دگران جست | |||||
گردن بنه ای بستهی زنجیر محبت | کز زحمت این بند به کوشش نتوان جست | |||||
گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت | حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست | |||||
وحشی می منصور به جام است مخور هان | ناگاه شدی بیخود و حرفی ز زبان جست |
بگذران دانسته از ما گر ادایی سرزدست | بوده نادانسته گر از ما خطایی سرزدست | |||||
آخر ای صاحب متاع حسن این دشنام چیست | در سر دریوزه ، گر از ما دعایی سرزدست | |||||
اله اله محرم راز تو سازم حرف صوت | این زبان و تیغ اگر حرفی ز جایی سرزدست | |||||
التفات ابر رحمت نیست ورنه بر درت | تخم مهری کشتم و ، شاخ وفایی سرزدست | |||||
ابر رحمت گر نبارد گو سمومش خود مسوز | بعد سد خون جگر کاینجا گیایی سرزدست | |||||
هست وحشی بلبل این باغ و مست از بوی گل | از سر مستیست ، گر از وی نوایی سرزدست |
۲۴