این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دیباچه
نخستین کسی که ذکر از اوحدی کرده است حمدالله مستوفیست که معاصر او بوده و در تاریخ گزیده[۱] در فصل ششم از باب پنجم در ذکر شعرا تنها نامی ازو برده و گوید: «اشعار خوب دارد، و سپس نه بیت ازین غزل او را ضبط کرده که مطلعش اینست[۲]:
دلبر من رقم مشک بمه بر زده بود | خلق را آتش سوزنده بدن در زده بود |
پس از آن در همان فصل چنین آمده است[۳]: «فخرالدین فتحالله برادرم طال عمره غزلیات نیکو دارد و در جواب اوحدی گفته است، [علیه الرحمة والرضوان]:
صد گره باز بر آن زلف معنبر زده بود | عالمی را چو سر زلف بهم بر زده بود | |||||
در چمن گشته چمان ساغری از باده بدست | متمایل شده، گویی دو سه ساغر زده بود | |||||
عارض از سورت می در خوی و گویی که نسیم | قطرهای شبنم بر برگ گل تر زده بود | |||||
نونی از غالیه بر برگ سمن ساخته بود | نقطه بر روی ازان خال معنبر زده بود | |||||
عرصهٔ باغ ز انواع ریاحین خود را | از برای قدمش بر زر و زیور زده بود | |||||
گلشن از هر نثار قدمش ماحضری | برگها ساخته از هر طرف وزر زده بود | |||||
مدتی بود که از شوق تو گویی نرگس | حلقهای بود همه دیده که بر در زده بود | |||||
همچو عودم ز غمش دود بسر بر میشد | کاتشم در دل و در دیده چو مجمر زده بود | |||||
مردم دیده بخون دست ز جان پاک بشست | که بیچاره درو پر چو کبوتر زده بود | |||||
در گذشت از من و در من نظری نیز نکرد | در نظر نامدش این صید که لاغر زده بود | |||||
غمزهاش قصد دل خلق خدا کرده و فتح | دل دیوانه بر آن ناوک خنجر زده بود |
سه