این برگ هم‌سنجی شده‌است.

کوچه خاموشست و در ظلمت نمی‌پیچد
بانگ پای رهروی از پشت دیواری
میخزد در آسمان خاطری غمگین
نرم نرمک ابر دودآلود پنداری

بر که میخندد فسون چشمش ای افسوس؟
وز کدامین لب لبانش بوسه میجوید؟
پنجه‌اش در حلقهٔ موی که میلغزد؟
با که در خلوت بمستی قصه میگوید؟

تیرگیها را بدنبال چه میکاوم؟
پس چرا در انتظارش باز بیدارم؟
در دل مردان کدامین مهر جاوید است؟
نه … دگر هرگز نمیآید بدیدارم

پیکری گم میشود در ظلمت دهلیز
باد در را با صدائی خشک میبندد
مرده‌ای گوئی درون حفرهٔ گوری
بر امیدی سست و بی‌بنیاد می‌خندد

۹۹