این برگ همسنجی شدهاست.
غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحراها
من آن کبوترم که بهتنهائی
پر میکشم به پهنهٔ دریاها
شادم که همچو شاخهٔ خشکی باز
در شعلههای قهر تو میسوزم
گوئی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو میسوزم
در دل چگونه یاد تو میمیرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کاو را هزار جلوۂ رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریدهٔ شیطانند
۱۱۱