این برگ همسنجی شدهاست.
گویند که: دوزخی بود، عاشق و مست
قولیست خلاف، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست، دوزخی خواهد بود
فردا باشد بهشت همچون کف دست
□
گویند: بهشت و حور عین، خواهد بود
و آنجا می ناب و انگبین، خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدم چه باک
چون عاقبت کار همین خواهد بود
□
من ظاهر نیستی و هستی دانم،
من باطن هر فراز و پستی دانم،
با اینهمه از دانش خود شرمم باد.
گر مرتبهای ورای مستی دانم،
□
ای صاحب فتوی، ز تو پرکارتریم
با اینهمه مستی ز تو هشیارتریم؛
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده: کدام خونخوارتریم؟
«خیام» |