این برگ همسنجی شدهاست.
شاخهها از شوق میلرزند
در رگ خاموششان آهسته میجوشد
خون یادی دور
زندگی سر میکشد چون لالهای وحشی
از شکاف گور
از زمین دست نسیمی سرد
برگهای خشک را با خشم ميروبد
آه … بر دیوار سخت سینهام گوئی
ناشناسی مشت میکوبد
«باز کن در … اوست
باز کن در … اوست»
من به خود آهسته میگویم:
باز هم رؤيا
آنهم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
میفشارم پلکهای خسته را برهم
۱۲۸