این برگ همسنجی شدهاست.
به چشم خویش دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود بهنام دیگری زدی
برو … برو … بسوی او، مرا چه غم
تو آفتابی … او زمين … من آسمان
بر او بتاب زآنکه من نشستهام
بهناز روی شانهٔ ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه میکند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشتها
دل تو مال من، تن تو مال او
تو که مرا به پردهها کشیدهای
چگونه ره نبردهای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
۱۳۴