این برگ همسنجی شدهاست.
ناگهان در خانه میپیچد صدای در
سوی در گوئی ز شادی میگشایم پر
اوست … آری … اوست
«آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤیائی
نیمهشبها خواب میدیدم که میآئی.»
زیر لب چون کودکی آهسته میخندد
با نگاهی گرم و شوقآلود
بر نگاهم راه میبندد
«ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبائی
ای نگاهت بادهئی در جام مینائی
آه، بشتاب ای لبت همرنگ خون لالهٔ خوشرنگ صحرائی
ره، بسی دور است
لیک در پایان این ره … قصر پر نور است.»
***
مینهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
میخزم در سایهٔ آن سینه و آغوش
میشوم مدهوش .
باز هم آرام و بی تشویش
۲۲