این برگ همسنجی شدهاست.
آب خنک بود و موجهای درخشان
نالهکنان گرد من به شوق خزیدند
گوئی با دستهای نرم و بلورین
جان و تنم را بسوی خویش کشیدند
بادی از آن دورها وزید و شتابان
دامنی از گل بروی گیسوی من ریخت
عطر دلاویز و تند پونهٔ وحشی
از نفس باد در مشام من آویخت
چشم فروبستم و خموش و سبکروح
تن به علفهای نرم و تازه فشردم
همچو زنی کاو غنوده در بر معشوق
یکسره خود را به دست چشمه سپردم
روی دو ساقم لبان مرتعش آب
بوسهزن و بیقرار تشنه و تبدار
ناگه در هم خزید … راضی و سرمست
جسم من و روح چشمه سار گنهکار
۵۶