این برگ همسنجی شدهاست.
ناشناسی درون سینهٔ من
پنجه بر چنگ و رود میساید
همره نغمههای موزونش
گوئیا بوی عود میآید
آه … باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آندو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بی گمان زان جهان رؤیائی
زهره بر من فکنده دیدهٔ عشق
مینویسم بروی دفتر خویش
«جاودان باشی ای سپیدهٔ عشق»
۶۱