برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۱۰۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

شب پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۰۹


به نجات زاده . مدیر کتابخانهی بارفروش


کارت تبریک رسید. در لاهیجان هستم. وقتی نمی‌شد که مراتنها بگذارند. حتی فرصت جواب دادن به یک کاغذ را هم نداشتم.

طبیعت یا حوادث، حس پیشرفت و ترقی را در وجود گیلانی خوب به ودیعه گذارده است. خارج از اندازه‌ی استعداد، می‌طلبد. لاهیجان یک قرائت خانه دارد و دو کتابخانه: اولی «گنج دانش» دومی «فردوسی» که تازه تأسیس یافته است. یعنی چند روز قبل از ورود من به این شهر.

هروقت چشم من به یکی از این دو کتابخانه می‌افتد بیاد کتابخانه‌ی نجات و خود آقای «نجات» و بارفروش می‌افتم. خوب شد که این کارت مرا به نوشتن وادار کرد. قیمت آن دو جلد کتاب کوچک را من هنوز مدیون هستم. بعضی چیز‌ها هست که هرچه دور می‌شوند فراموش شدنی نیستند.

به غنی زاده‌متکان و به ذبیح الله صفا بگو به کاغذ من جواب بدهند. از آن‌ها چیز‌هایی خواسته بودم. حال می‌بینی که از هر مطلب و مفهومی، مطلب و مفهوم دیگر زائیده می‌شود.