به نظرم میآید که دریا وجود زندهیی است و بامن حرف میزند ولی من به او جواب نمیدهم. چه فایده از این دریا و از این انعکاس ماه در سطح مغشوش آن که مثل طشتی از خون است، در حالتی که من چندان از آن بهره نمیبرم! در اینموقع من نه مثل «موسه» عشق میورزم و نه حس «لامارتین» را دارا هستم که مراد آن عشق اول جوانی باشد و از سادگی بیشتر ناشی میشود.
عشق من بسیار کهنه و شبیه داستانهای باور نکردنی است که وقتى كوچك بودم در کوهستان برای من حکایت میکردند.
هر وقت به یاد گذشته میافتم از هر جهت متأسف میشوم. فکر میکنم که قسمتی از عمرم را ازدست دادهام و به آن اندازه که میخواستم برای جمعیت و خودم فایده نداشتهام. ولی من مثل «یسهنین» بیچاره نشدهام که به نیست کردن وجود خود اقدام کنم. عدم فایده، فقط در عدم است. قطعاً هیچ چیز بدون فایده و خاصیت وجود نیافته است. حال در مقابل عمری که سپری شده است غرامتی به جز عمل نمیتوانم داد. جز اینکه بعضی اعمال است که باید به فکر آن پرداخت و وجود ناقص خلقت یافتهى ما عاجز از اجرای آن است. هر قدر هم وجوه مادی حیات بشری اصلاح شود، آن اعمال بجای خود باقی هستند.
در همه حال سعی دارم که ایمان و اعتمادم را نسبت به عقاید خود ضایع نکنم. از دیدن چیزهای ناملایم حتی الامکان عصبانی نشده مبارزهی انفرادی را ترك كرده قوایم را محفوظ بدارم. البته ناهمواریهای گوناگون و اینکه از خوشی به ناخوشی و از ناخوشی به خوشی برمی خوریم، از لوازم حیات مادی وغیر مادی است.
بالطبیعه وقتی که زندگانی به رنج و زحمت تعبیر شود، کم کم از مقدار رنج وزحمت خود میکاهد. زیرا که عادات و اغوای خیالی