برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۱۱۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

می توان فکر‌های بسیاری را اصلاح کرد. اگر بواسطه‌ی انسی که این شغل با روح من دارد، همین از خستگی من می‌کاهد به عکس از حالت یکنواختش قدری اسباب کسالت فراهم می‌شود.

از وقتی که خورشید از کمینگاه خود، که این امواج مثل نقره هستند، بالا می‌آید و من دوباره چشم‌هایم را به حیات مادی باز می‌کنم به خودم تذکر باید بدهم که معلم اطفال، نقصی ناچار درقوای دماغ خود دارد. یکی دوحکایت شرقی را که در موضوع معلم‌ها گفته‌اند به یادمی آورم. حقیقة اینهمه سروکله زدن، نقصان فکری می‌آورد.

انسان، ماشین نیست. تمام قوای انسانی نمی‌توانند بالموازنه کار کنند. در هر كس یك چیز برچیز دیگر غلبه دارد. اکنون می‌توانم افسوس بخورم برای آن زمانی که گاهی تا مقارن ظهر درزیر سایه‌ی یك درخت وحشی، یا در دامندی سبزو معطری که مشرف سرای گوسفند‌ها بود، استراحت می‌کردم و در جزئیات اعمال و افعال طبیعت دقیق می‌شدم. اگرچه آن استراحت هم تا اندازه‌یی ورطه‌یی بودکه مرا خیلی به عقب انداخت. اما این زحمت هم، که خدمت به میزدولت باشد، ورطه‌ی دیگری است.

کسی که دو زبان ندارد: یکی زبان دروغ ویکی زبان تعلق، باید بلیات آنرا خوب درك كند. آستارا یا گیلان، مازندران با تهران، تفاوت ندارد. فقط به محسنات و آلام زندگانی می‌توان عادت کرد. حیات ماجز عادت چیز دیگر نیست. هر وقت مبارزه می‌کنیم برای این است که. می‌خواهیم از عادتی به عادت دیگر متصل شویم. حکایت خشم مایك مضحكه است.

حال اگر از گوشه‌ی آن بالاخانه که حدس می‌زنم امسال تنها نیز هستید به قصد تفریح مشاهده کنید هر گوشه‌ی عالم را یك تفریحگاه مضحك خواهید یافت همه‌ی چیز‌ها بهانه از برای چیز‌های دیگر است. از این بابت در اینجا وقت من تلف نمی‌شود یعنی هروقت بخواهم، چیزی از برای تماشای من مهیا است.

آستارایی‌ها بیش از همولایتی‌های خودمان از دیدن یکنفر که از عراق می‌آید متعجب می‌شوند و به او احترام می‌گزارند. خیال می‌کنند من عراقی هستم. اگر اتفاقاً از کوچه‌یی بگذرم و کیسه‌یی داشته باشم و آن کیسه از دست من بیفتد و بخواهم آنرا از زمین بردارم، یك ناشناس را می‌بینم که آنرا بر می‌دارد و به من می‌دهد. بعد اگر با او حرف بزنم همه دور من جمع می‌شوند. معهذا باید گفت که ترکند. آن تلخی ودیر انتقالی را به ضمیمه‌ی بعضی