چه دلیلی میتوانیم بیآوریم که با آن مکانی را که در آن بزرگ شده و خوش گذرانیدهایم، دوست نداشته باشیم؟ این مکان وطن است. مگر اینکه حقیقة حوادثی اسباب تنفرما را از آن فراهم آورده باشد. اتفاقاً این حس و حس وطن دوستی در من خیلی به شدت هست. من اینطور عادت کردهام. عادت، قانون حیات است. اگر نبود، زندگانی صورتی بسیار عبوس و تلخ داشت.
بازهم به من کاغذ بنویسید. از آستارا تا بیرجند، بعدازهمهی معطلیها، کاغذ یکماهه میآید و میرود. ولی ببینید که هر قدر هم دیر برسد، هر کاغذ شما چطور احساساتی را در من زنده میکند!
اگر وقت داشتم و این شغلی را که حالا به عهده گرفتهام و مرا با شما همکار میسازد، مانع نبود؛ حالا که به قول خودتان طوری نوشتهاید که مرا به حرف بیآورید من هم نوعی جواب میدادم که مطابق بادلخواه خودتان باشد. یادتان بیاید که در بارفروش هم که بودم به یکی از این دو موضوع که شرح آنرا از من خواستهاید برخوردم و به متکان، دوست خودمان که آنوقت در آمل بود، جواب دادم.
البته مولودی در طبیعت یافت نمیشود که انسان نامیده شده باشد و راست نگوید. خلاف عادت، یا به عبارت دیگر کشش طبیعی است که بعدها این مولود را به دروغ گوئی وادار میکند.
هر کس برای جلب منافع خود وقتی که مجبور شد، دروغ میگوید. منع از این امر نه به تهدید ممکن است و نه به تحبیب وتشویق. به نظر من از هیچ راه نمیتوان طفل را به راستگوئی ترغیب کرد، مگر از راه تبدیل اساس عادت یا محبتی که در او وجود دارد. مبدا صفاتی که میتوانند هم از صفات اجتماعی بوده باشند و هم از صفات اخلاقی، به این نحو در تحت نفوذ تربیت واقع میشود که طفل از ابتداء چطور عادت کند. نباید گفت که عادات و رغبتهای انسانی بسیار متعدد ومتفاوت است. باعث ومانع این قبیل عادات، بطور کلی در تحت مشاهده و نظم در آمدنی است و قطعاً در خمیر انسانی، که خواه شکلی از اشکال عقل وخواه نتیجهی تجربه و غیر آن بوده باشد، دخالت تام دارد.
هرگز قبل از اصلاح وجوه مادی زندگانی، خود انسان با سرنوشتی که دارد موفق به رفع بعضی اخلاق غیر مناسب نسل خود نخواهد شد. این عین مناسبت است که شخص در موقع خود، بدبوده باشد. مثلاً دروغ بگوید.