۱ تیر ۱۳۱۰
آستارا
ارژنگی عزیزم
اگر تاکنون به تو کاغذ ننوشتهام میدانم این را بر فراموشی من حمل
نمیکنی. من که نمیتوانم هر چه به قلم در میآید به تو بنویسم. باید منتظر باشم
ببینم کاغذ من تازگی برای تو خواهد داشت. چه رنج و واقعهی تازهیی
به من رو کرده یا کدام منظرهی قشنگی در مقابل چشم من قرار گرفته است تا آن
منظره را برای تو وصف کنم که بدانی من در چه جای باصفایی هستم .
ولی حالا این رنج هم تازگی دارد که من خیلی وقت است از تو بیخبرم و این وضعیت درمن تاثیر کرده مرا مجبور به نوشتن میکند. مدتها است مثل اینکه در وطن اموات منزل گرفتهام باوجود اینکه از یک طرف من جنگلهای انبوه طالش و از طرف دیگر منظرهی قشنگ بحر خزر است به نظرم میآید که در محبس گرفتارم .
همهی عالم به بهت و سکوت تسلیم شده. فکر و حوصلهی زمین به انتها رسیده. آسمان سرپوشی بر سیاهکارهای خلقت خود زده و به همه چیز خانه داده است. این خاموشی و سکوت حیرتافزا امضاء بر آفرینش است . با اعتراف