برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۱۳۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

همیشه عقیده‌ی من این بوده است که آنچه مربوط به جمع است برای جمع گفته شود تا بادست آنرا اصلاح کرد.

دوست عزیزم! یک حیات آسوده که دفاع از ناملایمات آن اساسی باشد بهتر از هر گونه حیاتی است که به تصور ما می‌گنجد. از همه چیز قیمتی‌تر عمل آدمی است. در نظر باید گرفت که این حیات موقتی چه فایده می‌تواند داشته باشد و برای حصول آن فایده به چه چیز‌های اساسی باید متوسل شد تا اینکه حقیقة آن مقدار مختصر حیات را به مصرف خود رسانید. راه صحیح اینست که من پیش گرفته‌ام، سایر چیز‌ها اتصالا در تغییرند.

من حالا مثل سم در عروق این هیئت مریض رخنه کرده‌ام. لابد سال‌ها فکر و کار و دوری از مردم که انسان را به صوفی‌های قرون متوسطه شبیه می‌سازد بدون اثر نیست. هر عیبی را که می‌بینم، حتی المقدور به زبان نمی‌آورم. به خانه می‌آیم، فکر می‌کنم و می‌نویسم.

اگر از این ساعت بدانم که شعروادبیات من مفید به حال جمعیت نیست و فقط لفاظی محسوب می‌شود، آنرا ترك گفته برای خودنمایی داخل بازیگران یک بازیگر خانه شده به جست و خیز مشغول می‌شوم. باید منزه شد و قطع علاقه کرد تا به چیز‌های منزه و قابل علاقه رسید.

به هیچ چیز اینقدر شوق ندارم مگر به نوشتن. بیشتر فکر‌ها هم برای من هر قدر اساسی باشند در همان موقع نوشتن پیدا می‌شوند. هروقت می‌خواهم مطلب تازه‌یی را بفهمم، چیز می‌نویسم. هاتف درونی به من درس می‌دهد. یك هیئت خیالی شده‌ام. فکرو خیال از سر و روی من بالا می‌رود.

با این خون، همه چیز را ترك كرده و به همه‌ی چیز‌ها رسیده‌ام. همه چی باطل شناخته و از باطل به حدی که مقدور من بوده است، گریخته‌ام. وضع زندگانی من اگر چه در انظار غمناك ولى باطن آن در نظر خودم روشن ومنزه از این قید‌ها و آلودگی‌های بی‌ربط است که دیگران را در مضیقه گذاشته است. در آستارا به فراغت خیال و کمال قناعت وعشق به کار، که لازمه‌ى حیات علمی و صنعتی است، نوعی می‌گذرانم که اوقات حیات من درغیرمورد خود به مصرف نرسد.

یک اتاق، چهار صندلی و یک میز، چندجلد کتاب، چند تصویر از اشخاص که با دست خودم به آن‌ها قاب‌های سیاه کاغذی زده‌ام، یک چمدان، یک توده اوراق پریشان، دوسه تا یادداشت به دیوار، یک زن و یک‌ گربه که همدم من و او هردو است. این زندگانی است که باید بگویم قابل خود من است. هرگز