این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۰ مرداد ۱۳۰۰
ناکتای عزیزم !
میخواهی بدانی چه می کنم ؟ سدی که در مقابل اشكها کشیده شده بود دوباره شکست. نمیدانم این سیل مرا به کجا بغلتاند. عالیه از این غلتیدن منعم می کند. ولی در این گونه مواقع کسی می تواند برطبیعت استیلا داشته باشد ؟
من ابرم. کار ابر، باریدن است.
خندهها بالعموم به منزلهی برقهایی هستند که در عقبهی آنها باید مهیای گریه بود. زندگانی و بعبارة أخرى سعادتمندی ما فقط در موقعی است که به غفلت و تجاهل بسر می بریم. فکر نمی کنیم چطور باید بگذرانیم و بجای فکر کردن، وقت را می گذرانیم .
فکر ، هزاران مشکل عجیب پیش چشم ما می گذارد که عمل از رفع آن مشکلات عاجز است. ولی در صورت اجرای عمل،ممکن است آن مشکلات پیش آمد نکند.
زندگی، اجرای وظیفهی طبیعی سنگینیست که بدون زیاد دقیق بودن