برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۲۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۱ مرداد ۱۳۰۵

مادر محزون

سلام به تو. به تو ای مادر مهجور که برای اینکه خراشی به دست فرزندت نرسد هر دقیقه اندامت می لرزید. به تو که تمام نگاهت به من بود . از حرف زدن و راه رفتن من خوشحال میشدی. امیدهایت مثل گردن بند به گردن من بسته شده بود. به تو که به انواع زحمات پسرت را بزرگ کردی .

ولی مادر محزون چرا مرا بوجود آوردی ؟

چه فایده دارد بالا بردن بنایی که از فرط بالا رفتن سرنگون می شود؟

ابتدا براي يك فكر مبهم بی قید شدن بعد از آن خود را و يك وجود ناجور را، که زیاده از حد درد می کشد، به زحمت انداختن برای چه مقصودی است ؟

ببین کوهها را چقدر آسوده ایستاده اند. ابرها را که چطور بدون دنباله ناپدید میشوند.

هیچ موجودی مثل انسان ، بدبختی را به انواع وسائل برای خودش تهیه نمی کند.