و به حال تحقير به معارف و تعالیم کنونی، بنیان جدید آنچه را که در نظر گرفتهام طرح میکنم.
موفقیت کامل روزی را به چشم میآورم که حالیه به خواب می بینم . از آن با مشفتها و تالمات گوناگون من زندگی من نیز گاهي يك خواب مشوش است. من خیال میکنم زندگی میکنم .
به این مرحله چه اسم میتوان داد؟ به ظاهر شاعری و در باطن رياضت یا ابتلاء به تجدد، مخصوصا در بین مردمی که تمیز نمیدهند .
عمدهی مطلب در اینجاست: عدهای به خودشان شکنجه میکنند برای این که از سرکشی روح خود بکاهند . من با تعذیب روح، جسمم را ضعیف ساخته بعد با این قسم عذاب که به جسم خودم دهم روح خود را شورانگیز تر میکنم .
از بعضی جهات قدری شبیه به این رویه بعضی اشخاص را پیدا می کنم: صوفیها از همه چیز دست میکشند مطلقاً برای خدا . و تابعین افلاطون حریص تر از آنها خود را از قسمتی از نعایم موجوده محروم میدارند . میگویند میخواهیم بیشتر به روحانیات و اسرار شگفت انگیز آن واقف شویم. دستهی دیگر نوع دیگر میکنند. زمان و تکامل در آنها رسوخ ندارد. هنوز از این اشخاص دیده میشوند. تصوف مسلمانها از همین طریقهها است. به حسب اعتبار تفاوت میکند. يكنفر هندی روی میخهای تیز میخوابد.دیگری خود را به دریا غرق می کند یا در آتش میاندازد. حاجي يك سال صبر میکند تا يك روز به يك پا باکمال مواظبت که پایش به زمین نخورد کعبه را طواف کند. همه به این خیال که به معبود محبوب خودملحق شوند. پروانه كوچك هم خود را به شعلهی شمع میسوزاند ومن ریاضت میکشم برای اینکه بر بلایای وارده به خود بیفزایم.اول به واسطهی کناره گیری از مردم وضع معیشتم مختل شد، بعد تجرد و تنهائی و حالت بهت آور کوهها به من فکرهای موذی را داد. نوشتن بیشتر فکرم را مغشوش کرد . روی هم رفته يك وقت دانستم که این سرنوشت برای فنا ساختن من تهیه شده است.
یقین دارم نتیجه به خود من نیز بازگشت می کند. يك وقت نشد مثل ماهی گیری که در ساحل این رودخانه منزل دارد زمستانم را به خرسندی در يك كومهی سیاه و دود زده به بهار برسانم. یا آتش اجاقم را روشن کنم یا دامم را وصله بزنم. يا مثل زارعی که در حوالی خانهی من زراعت میکند از کار و زحمت خود برزحمات دیگر خود نیفزوده باشم. یا مثل بعضی افراد خانواده