برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۴۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

اجزاء این دنیای شعبده را برای مطالعه در برابر چشم خود بگذارم. نمی‌توانم هم با آتشی که در خود دارم قوی‌تر از وضعیات حاضر که به مردم فکر می‌دهد در مردم کارگر بوده باشم. زحمت چند ساله فقط یك سنگر از کاغذ پیش روی من درست کرده است که اغلب در میان آن یادداشت‌ها فکر‌هایی یافت می‌شود که هنوز به کاغذ در نیامده ولی بهتر از آن چیز‌ها که به کاغذ می‌توانند در بیایید در مغز من تجسم دارند. شخص حریص من مثل یك قراول مجروح درشب پایان جنگ در پشت سنگر جا گرفته است. اگر همه شفا بیابند من باید بالای همین سنگر که به دست خودم درست شده است به خواب ابدی بروم! این سنگر به منزله‌ی مدفن من است. چه چیز جز عصر سیاه من روپوش من خواهد بود؟ در ایران شاید هیچکس از همکار‌های من این ورطه را نمی‌بیند. ولی من می‌بینم. هیئت این عفریت سیاه برای شکستن امثال من دندان تیز می‌کند. من او را به هرچه تعبیر کنم او مرا به دلخواه خود تعبیر خواهد کرد. ناچار بعد از سیزده سال کار، نتیجه برای من در ایران نوشتن این سطور باید بوده باشد. برای اینکه هر وضعیتی ثمره‌ی مخصوص دارد. اراده‌ی موجود به حال خود و مستقل بالذات وجود نداشته و ندارد که در وضعیت دخالت کرده حتماً کار را موافق بامرام انسان انجام بدهد. بلکه انسان هم جزئی از وضعیت است که ممکن است در وضعیت اعمال نفوذ کرده باشد یا نه. ولی من برخلاف آن‌هایی که در این طور موارد از شدت عجز وضعفی که دارند به خدا و عوالم بی‌انتها می‌پردازند، به واسطه‌ی نیافتن مایه وقوه در خود، کاملاً به سکوت می‌گذرانم.

تألمات وتأسفات خود را به دوش گرفته به خودم و به همین دنیایی که من هم در جزء آن پروریده شده‌ام می‌پردازم. خون گرمی که در عروق من جاری است به من اذن نشستن نمی‌دهد. محمولات دوش خود را به بلندترین نقاط عالم بالا می‌برم و پرتاب می‌کنم. من بمب انداز نویسندگان هستم. ازحیث طغیان احساسات بسیار شاعرانه و بلند پرواز و از حیث اخذ ماده برای فکر خود جهات هر چه مادی تر را مأخذ می‌گیرم. نمی‌خواهم از پشت پرده چیزی را ببینم اگرچه مجبور بوده باشم که در پشت پرده حرف بزنم. پرده‌ها راهمه از هم می‌درم. در‌ها و پنجره‌ها را همه باز می‌کنم که افکار از هر طرف به طرف من پرواز کرده مرا احاطه کنند اگر چه این احاطه به خرابی وجود من منجر شود.

به این رویه و رنجوری جنون‌آمیز عادت کرده‌ام. چنانکه شما در این سن کم روز به روز عادت می‌کنید. جز اینکه تأسف و سگ جانی من نسبت به شما،