برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۴۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

نمیتوانم خود را از این حال فارغ بدارم.

می‌بینی ناکتا! به تو وخانم، هردو، خطاب می‌کنم. خانم بیش از تو ومن در این اخلاق پیشرفت کرده است. در صورتیکه «بارفروش» برای تو فایده داشت. برای خانم هم. ومخصوصاً برای بهجت. دقت‌های بیفایده را که به مآل- اندیشی شباهت داردکنار بگذاریم. عمل کنیم. نتیجه‌ی آن ثابت ترومعین‌تر ازفکر است. خواهیم دید در وقت‌های خودگاهی اشتباه کرده‌ایم و بی‌جهت زندگانی را به مشقت گذرانده‌ایم.

من می‌بینم در اینجا خرج با آنجا یکی است. منتها تفاوت مكان ممكن است چیزی به معرفت و روح انسان بیفزاید. بهجت درس بخواند، اما در خصوص تو. تو، درس بدهی.

من این را تکرار نمی‌کنم یکمرتبه نوشته‌ام ویقین آن كاغذ بتو رسیده است. کرایه مال ندارید. خانه برای شما بی‌قیمت است. من وعالیه بانهایت آرامی زندگی می‌کنیم. دیگران نزاع می‌کنند، ما ابدا. باکمال خوشی شما هم به ما ضمیمه می‌شوید.

خواهی گفت آخر سال است، ولی یك قسمت از سال را به ضرر گذرانیده‌اید ومن این مثل را به تو یاد‌آوری می‌کنم که ضرر را از هرجا بچسبند منفعت است.

در این حال فکر می‌کنم اگر در بین کسالت‌هایی که گاهگاه به من رو می‌آورند زنده بمانم.... پس از آن به سرعت رو به میز خود دویده قلم برمی دارم.

با این رویه شما را تشویق می‌کنم به بارفروش بیایید، ولی برای من محسوس است این میز نمی‌تواند عقاید و نیت تو و خانم را تغییر بدهد. مخصوصاً خانم مدیر قبول نمی‌کند، زود آتش می‌گیرد. درهر مورد عقاید بكر و تغییر نیافتنی دارد.

می‌خواهم بدانم این علم اقتصاد را از کجا پیدا کرده است و این مآله اندیشی عجیب وغریب چطور به آن ضمیمه شده است.

فریدون خان گفت من آن‌ها را ندیدم. به جغد بی‌شباهت نیستید. شاید در این شباهت رشد کرده نوك پیدا کنید و بال و پردر‌آورید و عنقریب تغییر شکل داده مطلقاً یکدیگر را نشناسیم. چه خواهد شد؟ وای که از این خیال اندامم می‌لرزد!