هرچه فکر می کنم بین فكر و مقصد من پرتگاههایی قرار دارد. فکر خودرا میبینم که ناگهان در آن پرتگاه افتاده است و مایوس می شود. این کاملا ً نتیجهی محبت فامیلی ما است . هر کدام از يك طرف پرواز می کنیم . آشیان متحد نداریم . می گوییم حیوانات هم همین طور زندگانی می کنند . چرا بعضی خصلتهای دیگر را از آن زبان بسته ها اخذ نمی کنیم؟ حیوانات برای فروختن برنج های « مردو » و «صید کلا» چندین ماه عمر خود را روی ساحل معطل نمیگذرانند.
متأسفانه ما نوع دیگر خلقت یافته ایم ، روح واحساسات ما با لوازم دیگر ارتباط دارد. ما اطفالمان را تربیت میکنیم. ولی وقتی که این طفل مثل بچه خرگوش و گوزن در جنگل بماند، یکدفعه خارها میشکنند و چیزی از وسط انبوه تمشكها میدود. چه بیرون می آید؟ يك بچه !
بالای سنگ بزرگی می ایستد و فریاد می زند. موهایش ژولیده است چشم هایش خون گرفته است. برای اینکه این طفل به حال طبیعی خود واگذار- شده است تا اینکه شاید برنج وماهی را در کنار دریا قدری ارزان تر بخورد. ولی از طرف دیگر چقدر از نمو فکر او کاسته است ؟
من معتقدم، کاملا اعتقاد دارم، که اطفال را دور از شهرها تربیت کنیم . ولی طبیعت نیز، ناکتا ، محتاج به مدد است و این مدد مدرسه اسم دارد . و پیش من هرجا که بخوانند و فکر و روح انسانی را اعتلا بدهند.
همیشه در يك ساحل خلوت زندگی کردن و از همه چیز بی خبر بودن، این مناسب حال يك شاعر يا عاشق رنج کشیده است .
میخواهم به تو تعلیم بدهم. دوست دارم باهم باشیم.
عالیه مخصوصا میگوید بنویس چه وقت میآیند. سرنوشت ما به قدری با هم مربوط است که نمی خواهم بدون یکدیگر زندگی کنیم. اگر دیرتر خبر برسد راه «ایزده» چندان دور نیست. ما خودمان میآئیم. مهمان شدن خوش میگذرد ولی من يك مهمان گران قیمت خود هستم.
باورکن من با قلبم بازی میکنم. ناگهان به هر کاری میپردازم. مضايقه نکن .
بعداز چند روز که حسن برمیگردد منتظرم جواب این کاغذ را برای من بیاورد. پس از آن ازحسن يك جعبهی سر به مهر دریافت میکنی. مقدار قابلی