۸ اردیبهشت ۱۳۰۸
ناکتا
این راست نیست که من در کدورت خود باقی بمانم. نگو چرا کاغذ نمینویسم. هر وقت بیاده «ایزده» میافتم دلتنگ میشوم . البته تصدیق میکنی که این بهترین روزهای امسال من بود. حتی نمیتوانم به «مشهدسر» هم بیایم. ببین که زمان ومکان چقدر با هم ارتباط دارند .
سابقا افق برای من احوال دیگری داشت، حالیه چون باید برای تماشای آن به سمت «ایزده» نگاه کنم، این هم غم انگیز شده است .
چقدر دفعات که در کنار مزارع اطراف شهر نشستهام و چشمهای خشك من به آن مزارع خیره شده است . دیگر اشك هم کمیاب است .
چند کلمه از «لادبن» را به خاطر میآورم که در کاغذ خود به چندقطره اشك، حسرت برده بود. قلب من نسبة كرخت وسیاه شده است. توهم زندگی میکنی، منهم. از حسد نمیخواهم چشمم به تو بیفتد.
خوشبخت دهاتی ! خوشبخت تو.
فكر و لياقت من در مورد وصف عظمت زندگانی، كوچك است. با همه