برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۶۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

اینکه در نه سال قبل با پدرم در اینجا منزل داشتیم. همین جا به ترقیات فرزندش چشم می‌بست و همین جا، لادین، اولین دوری از فرزندش را احساس کرد. تو با او وداع کردی، در حالتی که او گمان نمی‌برد.

هر قدر مصائب به من فشار می‌آورد، مردم در نظرم حقیر‌تر می‌شوند. فقط سر گرمی من با چیز‌هایی است که می‌نویسم و بهم می‌زنم ومطابق وسواس خود از نو می‌نویسم. به تو فهرست نمی‌دهم. تو می‌دانی من جوانی و آسایشم را در چه راهی صرف می‌کنم و چه فایده‌یی از این فدا شدن من به مردم می‌رسد. باز زن بیچاره‌ام مدیره‌ی مدرسه است و باید خرج مرا بدهد و مرا با خودش به لنگرود ببرد. گمان نمی‌برم دوهفته بیشتر بکشد. مثل اینکه این وجود ضعیف برای اعانت و دستگیری از من خلق شده است. طبیعت میدانست من بدبخت واقع می‌شوم، او را رحیم آفرید و نسبت به من مطیع. با این تفصیل از او راضی نیستم. تاکنون هرقدر تقاضا کرده است تنبلی کرده‌ام که به او دوره‌ی ادبیات جدید را درس بدهم. من با خودم هم در خیلی موارد همین طور بی‌قید معامله می‌کنم. در هر حال، حال حاضر را مثل حیوانات می‌گذرانم. از این حیث که می‌خورم، می‌آشامم، راه می‌روم ومیخوابم. البته خوابیدن در دامنه‌ی سبز یك كوه برای من خوشتر است تا در یك اتاق مفروش و روی دشك.

آنچه در نظرم قیمتی ومهم است خیال گذشته است که. حیوانات به آن علاقه‌یی ندارند. برای آیندهی مادی خود اصلاً فکر نمی‌کنم. می‌دانم گرسنه نخواهم ماند وچون حکیم نظامی وخواجه حافظ نیستم از دزدی و قطع طریق، هر چه از دست من برآید، دریغ نخواهم داشت. فقط ضعفا را باید رعایت کرد. رعایت متجاوز، حد بی‌عرضگی است. این رکن مباحث اخلاقی و اجتماعی من است. سایر کار‌ها، عمل به مقتضای وقت است.

من در سرزمینی هستم که تعجب نمی‌کنم از اینکه مطرود افکار واقع شوم. بگویند فلانی فکر غلط با اخلاق بد را داراست، در زمینه‌ی وجودی اختلاط، همین مقتضی است. برای آیندهی معنوی خود بجای هر کار، می‌نویسم. گاهی خیال می‌کنم اتفاقاتی را که نوشته‌ام، زمین برده و زحمات چند ساله مرا به هدر داده است. گاهی خیال می‌کنم آن‌ها را به دوش کشیده به مملکت دیگر مهاجرت کرده‌ام. ولی از تو که برادر منی راجع به گرفتاری خودكمك نخواهم خواست. مگر بعد از یکسال دیگر.