برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۸۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

وخوانده‌ام و دانسته‌ام.

هر وقت سنین عمر خود را فکر می‌کنم و خود را در محضر اجتماع می‌گذارم راستی به نظرم می‌آید مدتهاست جوانی راترك كرده و در مرحله‌ی پیری می‌گذرانم. فقط حدت طبع کوهستانی، که می‌شود آن را به شرارت و خونگرمی راهزنان گردنه‌های وطن دوردستم نیز تعبیر کنم، به من القاء می‌کند که جوانم.

این القای باطنی به من مژده می‌دهد که هنوز می‌توانم اگر حادثه‌یی پیش نیاید تا بیست سال حداکثر عمر کنم و برای ملتی که فردا پیدا می‌شود چیز‌هایی به وجود بیاورم. همان‌امیدی که و تو هر دو را از دو جهت مختلف تنگدل و بدبخت ساخته است.

هر کس که بیش از دیگران حس می‌کند وقتی که از خوشبختی خود خبر می‌دهد مثل این است که به بدبختی خود پرداخته است. اگر نداشتن حس خوب نیز دخیل در سعادت انسانی باشد، سعادت انسانی را به اختلاطی از بدبختی و خوشبختی که مفهوم تعریف جزئیات دیگر نیز می‌شود باید تعبیر کرد.

اگر از من بپرسی چرا من که ترا اینقدر دوست دارم که از نگاه کردن به عکس نجیب تو دل زنده می‌شوم برای تو تاکنون کاغذ ننوشته‌ام، محتاج به عذر نیست. تو خوب مرا می‌شناسی. در رشت چطور می‌گذرانم؟ همانطور که در تهران، منتها قدری از قیل و قال معابر و بعضی هوس‌ها آسوده.

خیال و آرزو محیل‌ترین و مهیب‌ترین دشمن‌های انسانند. من چون شاعر و بسیار کنجکاو و بدبین بار آمده‌ام بیشتر از راه مزاحمت‌های باطنی خود در زحمت واقعم. خوشبختانه الان دانستم طبیعت مساعدت کرده کتابی را که گم کرده بودم در تهران مانده است. باید آن را از تهران بخواهم.

اینك تا فراموش نکرده‌ام از آنچه دریك ماه قبل اتفاق افتاده بنویسم، چونکه راجع به خود توست:

یك روز بعدازظهر می‌گشتم که خانه‌یی اجاره کنم. راهنمای من دری را کوبید. صاحبخانه که بیرون آمد دیدم قهرمانخان است. این ملاقات اتفاق بسیار نادری بود. یك ساعت با هم آنجا نشستیم. من مدت‌ها به تماشای تصاویر سیاه قلم و یك تابلو کار خواهرزاده‌ی تو پرداختم. گفتم، خوب کار کرده اما هنوز زود است به ارژنگی برسد. مخصوصاً به قهرمانخان گفتم این واقعه را باید برای ارژنگی بنویسم.