۴ اسفند ۲۰۸
لاهیجان
به خانلری
خبر دردناك تو رسید! در موقعی که ازهیچ طرف برای من کاغذ نمیآید
رسیدن این کاغذ از بدبختی من بود. چندین مرتبه درحین خواندن چشمهایم
را بستم، مثل اینکه ممکن بود به این وسیله به مفاد آن پی نبرم ـ ولی قدرت
انسان محدود است وخیال او کنجکاو!
این اولین محنتی است که حتی نمیخواستم خیال من نیز در بارهی تو
آنرا جسته باشد. در لاهیجان من بعد من به چه نحو قلب خود را باخیال تو
مشوش ندارم؟ چطور به این کاغذ تو جواب بدهم؟
به مرور زمان مفهوم هر کلمه در نظر انسان تأثیرات خاصی پیدا میکند. کلمهی پدر امروز برای من یك كلمهى زهر آلود است. تو چرا مرگ را با آن ترکیب کرده بودی؟
آیا هنوز زود نبود این تلخی از لبهای تو بیرون بیاید؟ ولی قوهیی که به من و تو این رنج را عطاء کند به من میگوید این صلاح سر نوشت انسانی است. بدون اینکه بتوانیم آنرا تغییر بدهیم. طبیعت اینطور کرد که