هر وقت در را باز میکنی و پدرت را نمیبینی خود را به گریه مشغول بداری. باید تصدیق کرد که قوهیی فوق هدفهای ما وجود دارد. زندگی از رنج و خوشی آمیخته است. تو میخواهی همیشه خوشحال باشی؟ مخصوصاً چیزی از خوشحالی تو میکاهد برای اینکه خطای تو به تو ثابت شود. همینطور همیشه نیز نمیتوانی رنجور بوده باشی. در این موقع که این بلیه به توروی آورده است خود را در بین دوحال بسنج.
من که نیما هستم بطور معمول مثل دیگران به تو و خواهرهای تو و خانم عمهی تو تسلی نمیدهم. گفتن و نگفتن من مصیبت وارده به شما را از بین نمیبرد. فقط به تو یادآوری میکنم: تو میدانی که از اردیبهشت ۳۰۵ من از همین بابت اشك میریختم. بینهایت پدرم را دوست داشتم. چونکه علاوه بر پدری، وجود منزهی بود. به این جهت آن واقعهی ناگهانی، توانست روح مرا خیلی تغییر بدهد. بطوریکه تاکنون برای من میسر شده است ذخائری از تجربه در قلب خود اندوخته باشم. باید بدانیم که بدون تجربه، انسان ناقص است و بدون نقص، انسانی بوجود نیامده و از بین نرفته است. موجود مجربی نیست که این عقیدهی مرا انکار کند که عمل نفس با اثرات خارجی، یک عمل امتزاجی است. حقیقتی که میتوانیم آنرا برای تسکین آلام خود بکار بریم بخصوص یکی از همان اثرات است که همه روزه با آن مواجه میشویم، ولی آنرا قبول نمیداریم. زیرا هنوز بین نفس ما و آن حقیقت، امتزاج كامل بعمل نیامده و نوبت فهم وادراك آن حقیقت، فرا نرسیده است.
اگر فیض این بلوغ نفسانی را دریابیم چندان در اطاعت تألمات. مفرط نخواهیم بود و با وجدان خود مخالفت کرده از خیلی تألمات زیادہ ازحد گذشته خود پشیمان خواهیم شد. به خطایایی که از ما سرزده است واقف میشویم. جسم وحیات خود وحتی مردم را نیز از فوائدی که ممکن است در حال سلامتی در وجود ما ناشی شود ذیحق میدانیم. هروقت زیاد درعذاب وجدان خود واقع شدهایم فکر میکنیم که مسؤلیت بزرگی را درحین رفتار با خودمان و با سایرین بعهده گرفتهایم. اگر خیلی متابعت به احکام وجدان خود را معتقدیم این مسؤلیت نیز مربوط به یک وظیفه وحكم وجدانی است. در این ساعت تو در ورطهیی هستی که باید به تو کمک کنم. به این جهت بود که برای من کاغذ نوشتی و من میدانم که راجع به هیچ چیز فکر نمیکنی مگر راجع به او.
من هم از همین راه به فکر تو رجعت میدهم. این را بیاد بیاور وقتی