برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۹۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

که در «مهمانخانه فرانسه» منزل داشتیداکثر اوقات او را می‌دیدی که در مقابل تو راه می‌رفت وراجع به آتیه‌ی فرزندش، نوه‌ی خاله‌ی من، که تو باشی، فکر می‌کرد. در آن زمان تو کوچک بودی. وصف مرا ازدور می‌شنیدی. بعضی از دواوین شعرا را، که او برای تفنن خود خریده بود، بر می‌داشتی و سرسری مطالعه می‌کردی. ولكن باکمال وضوح می‌فهمیدی که این پدر تو دوست داشت همیشه فکر کند. و آن فکر را برای نجات تو بکار می‌برد. تو چرا این کار را نکنی؟

خیال نمی‌کنم تو پسری بوده باشی که چیزی را که او دوست می‌داشت دوست نداشته باشی. مثل این است که او الان در مقابل تو‌ایستاده به تو می‌گوید: «اگر یک دستمال کوچک هم از من یافتی، آنرا به یاد من بردار و ببوس. »

زیرا که یک زمان این دستمال به او نسبت داشته است.

پس توفکر را دوست داشته باش. این روز‌ها راجع به رنج وماتم خود فکر کن. فکر کن که تا چه اندازه باید مطیع بوده باشی. او دیگر با تو حرف نمی زند، تو هم با او حرف نزن. هروقت که به یاد او می‌آیی عمداً خود را به کار‌های دیگر مشغول بدار، ولو اینکه برخلاف میل تو باشد. مخصوصاً با قلب خود لجاجت کن. به گردش برو. یک نفر ولگرد باش.

برای من کاغذ بنویس. هر مصیبتی در قلب من، ریشه دارد. اگر دیدی نمی توانی طاقت بیاوری ومشقت تو خیلی بیشتر از راحت است، لاهیجان فرارگاه تر است. منزل کوچک من، منزل خود تو خواهد بود. وسوسه به خاطر خود راه نده. من در اینجا بیکار نیستم. بعضی کتاب‌های خوب دارم. اطراف من پراز جنگل‌های ساکت و خنک است. به مصاحبت بامن چنان خواهی گذرانید که خیال می‌کنی درعالم ارواح واقع شده‌یی. پس از آن به مرور خواهی دید که زمان، بهترین داروی قلب انسان است.

نیما یوشیج