برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۹۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۲ اسفند ۱۳۰۸

لاهیجان


دوست من !


مقدار علاقه‌ی منزه از ریای مرا نسبت به خود می‌دانی. بهتر این است که به تو هیچ ننویسم تا اینکه زمان، قلب محزون ترا در غیاب خانم تسلی دهد!

من چه کار می‌توانم بکنم که از اندوه تو بکاهم جز اینکه به آن مقدار اندوه تو، اندوه خودم را هم افزوده باشم؟

این نیز یك نوع مصیبت غیرقابل ترمیم است که شخص دوستانش را در ورطه‌یی ببیند و بداند که نمی‌تواند آن‌ها را مستخلص بگرداند. اتفاقاً ما خودمان هم از همین راه می‌رویم، سرعتی که انسان به طرف فنای خود دارد بیشتر از هر سرعتی است که در کار‌های دیگر او مشاهده می‌شود!

تا روز قبل خبر از تمام شدن این روز‌های موقتی نداشت وخرسند بود از این که تازه بچه‌ی کوچک چند ماهه‌یی می‌خواهد او را بشناسد. می‌گفت ومیخندید. دوست من، غصه نخور. اکنون در کجاست وسرما با او چه می‌کند؟ او مستغنی از داشتن ادراکی به میل‌ ادراك ماست. من وتو نیز یك ساعت دیگر