برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۹۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

باید انبساط روز‌های نورا‌امیدوار بود. اینك هفته را تمام نکرده۳۰۸ را، با هر تلخی که داشت، تمام می‌کنیم. بارفروش شهر نارنج می‌شود! مخزن عطر! ولاهیجان یك باغ مصفا!

آنچه مطابق با افسانه هاست و در وصف دلگشائی‌های باغ بهشت بکار برده‌اند، در این شهر‌های کوچک است که روی ساحل واقع شده‌اند. گردش در اطراف این بهشت موجود را باید غنیمت شمرد. در اینجا روی دیوار‌ها هم زنبق و نرگس کاشته‌اند. طبیعت، سلیقه‌ی نقاش وشاعر را به مردم عاریت داده است و به این طریق به صفای لاهیجان افزوده است.

هر وقت به اطراف خود نگاه می‌کنم، خوشحال می‌شوم! علف‌های هرز، که در تمام مدت زمستان روی دیوار‌ها سبز بودند، حالا گل‌های كوچك آبی و بسیار محجوب داده‌اند! خانه‌یی که الان در آن منزل دارم از درگاه آن قسمتی از جنگل را نزدیك به خود می‌بینم که به مرور تغییر رنگ می‌دهد.

اگر منزل محقر من خالی از صدای ساز است، طبیعت خوانندگان خود را مقرر داشته است که برای من در روی شاخه‌ها و در زیر گل‌های سفید و پشت گلی بخوانند.

به لب‌های خودمن نیز، صدای قلب من است. بهار مرا فرحناك می‌كند. می‌فهمم که هنوز زنده‌ام. به من گاهی یک شاخ بید مشک می‌رسد، گاهی یک شاخ نرگس. فوراً آنرا درشیشه و روبروی خود روی طاقچه می‌گذارم. اگر پول ندارم، هم کتاب دارم هم چند صورت از نویسندگان، بهترین روزهای خود را در این انزوا و گوشه‌گیری از مردم می‌گذرانم.

در یک محله‌ی خلوت و در یک شهر کوچک دور افتاده بکار خود پرداختن، این نیز حظی دارد. فقط یادآوری‌های گذشته، گاهی به قلب من حمله می‌آورند. من از گذشتن زمان و فنای موجودات، غصه می‌خورم.

قلبم خوب می‌سنجد وهمین که دوست داشت، فراموش نمی‌کند. در این ابتلا با خود شریکی دارم. در تردید واقع شده‌ایم که از کدام راه به تهران برویم. از یکدیگر می‌پرسیم: از راه ساحل و بارفروش چطور است؟ گویا از «انزلی» با کشتی ارزانتر تمام شود و از «چمخاله» هم می‌گویند ممکن است. همین که به کرجی‌های کوچک که بادبان دارند سوار شدیم مستقیماً از زیرخانه‌های لنگرود رد شده کوچه‌ی «خوشکالی» را طی می‌کنیم و به دریا می‌رسیم. ولی همسفر من بدبختانه خیلی ترسو است و از این کرجی‌ها می‌ترسد. به این جهت خیال، هروقت راهی درپیش چشم می‌گذارد. مانع بزرگ بی‌پولی است. هنوز