میخورد، نه اینکه اینجا را پس از سعی بسیار پیدا کردهام و حالا خبر میدهم، بلکه تصادف آنرا به من داد.
از اول طلوع آفتاب تا غروب، جنگل متصل تغییر رنگ میدهد. طبیعت نقشی از سحر خود را برای لاهیجانیها باز کرده است. هر کس که فی الجمله ذوق و شوقی دارد و دنیا و آخرت او را مثل مرده نساخته است همین را میگوید. فی الواقع نه من خسته میشوم، نه طبیعت مضایقه دارد و امسال میکند. آنچه در کارت پستالها میدیدم حالا با حقیقت آن رو در رو هستم.
از اینجا تا رشت شش فرسخ بیشتر فاصله نیست و کرایهی هر نفری که با اتوموبیل بباید بك تومان. بلکه گاهی هم کمتر. دیگر اینکه اواخر خرداد که ماه بهار است هم هوا خوب است هم بلبلها بکلی خاموش شدهاند. وقتی مهتاب به کوههای مستور از شمشاد وتمشك میافتد، من یقیناً از تو یاد میکنم. همینطور از سرکار خانم که آنقدر کار خانه و بچهها مانع میشد تا به خودش برسد.
درست بخاطر بیاور که چه قول داده بودی.
آدرس من در آخر همین کاعذ مکان را به تو نشان میدهد. من به وظیفهی خود عمل کردم. نگو چطور؟ یا چرا ننوشتی؟
اشکالی که این مسافرت كوچك و یادآوری از دوستان دور افتاده داشته باشد همان است که تو خودت مشکل بدانی. غالبا مشکلات، عبارت از آن چیزهایی است که خیال ما آنها را بزرگ کرده است. همین که انسان از اندکی فکرو تأمل به عمل پرداخت بسا میبیند که چقدر به خطا رفته بوده است و چه منافعی را از خود دور کرده و به طبیعت بازگشت داده بود. راضی نباش هر کس در خانهی محقر دوست تو را در محلهی خلوت بکوبد مگر تو. موقع حرکت را به من خبر بده و مرا بیجواب نگذار.