این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۹
زآن کنیزک بر طریق داستان | باز میپرسید حال دوستان | |||||
با حکیم او قصها میگفت فاش | از مقام و خواجگان و شهر و تاش | |||||
سوی قصه گقتنش میداشت گوش | سوی نبض و جستنش میداشت هوش | |||||
تا که نبض از نام کی گردد جهان | او بود مقصود جانش در جهان | ۱۶۰ | ||||
دوستان شهر او را بر شمرد | بعد از آن شهری دگر را نام برد | |||||
گفت چون بیرون شدی از شهر خویش | در کدامین شهر بودستی تو بیش | |||||
نام شهری گفت و زآن هم در گذشت | رنگ روی و نبض او دیگر نگشت | |||||
خواجگان و شهرها را یک بیک | باز گفت از جای و از نان و نمک | ۱۶۵ | ||||
شهر شهر و خانه خانه قصه کرد | نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد | |||||
نبض او بر حال خود بد بیگزند | تا بپرسید از سمرقند چو قند | |||||
نبض جست و روی سرخ و زرد شد | کز سمرقندیّ زر گر فرد شد | |||||
چون ز رنجور آنحکیم این راز یافت | اصل آن درد و بلا را باز یافت | |||||
گفت کوی او کدام اندر گذر | او سر پل گفت و کوی غاتفر | ۱۷۰ | ||||
گفت دانستم که رنجت چیست زود | در خلاصت سحرها خواهم نمود | |||||
شاد باش و فارغ و ایمن که من | آن کنم با تو که باران با چمن | |||||
من غم تو میخورم تو غم مخور | بر تو من مشفقترم از صد پدر | |||||
هان و هان اینراز را با کس مگو | گرچه از تو شه کند بس جستجو | |||||
گورخانهٔ راز تو چون دل شود | آن مرادت زودتر حاصل شود | ۱۷۵ | ||||
گفت پیغمبر که هر که سِر نهفت | زود گردد با مراد خویش جفت | |||||
دانهها چون در زمین پنهان شود | سر آن سرسبزی بستان شود | |||||
زرّ و نقره گر نبودندی نهان | پرورش کی یافتندی زیر کان | |||||
وعدهها و لطفهای آن حکیم | کرد آن رنجور را ایمن ز بیم |