این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

ای اجسام بی‌روح که تاکنون یگانه شریک زندگی من بوده‌اید، بشما مژده میدهم که ازین پس همنشین دلباختهٔ آن دیدگان سیاه مردم‌کش خواهید بود، بشما مژده میدهم که ازین پس شمامهٔ آن گیسوان عنبرآگین را در بخار سرشکهای سوزان من خواهید یافت.

عزیزم، نمیدانم خانوادهٔ تو مرا چگونه خواهد پذیرفت؟ نمیدانم تو از من چه احساس کرده‌ای؟

راست بگو: تو حتماً از نظرهای من پی باین شرارهٔ ناگهانی برده‌ای. چگونه ممکن است دلبری که خود میداند دلی را صید کرده است نگاههای خاموش دلدادهٔ خود را ببیند و معنی آن را نفهمد؟

تو اگر یکبار خود را در آیینه دیده باشی حتماً میدانی که چشم من بتو چه میگفت.

نمی‌دانم این مکتوب وقتی بتو خواهد رسید یا نه، همین قدر میدانم که این کلمات را بتو مینویسم. میدانم که ازین پس ازین مکاتیب بسیار خواهم نوشت. همینقدر می‌دانم که تمام مکاتیب من ترجمهٔ ناله‌های گوناگونی خواهد بود که از من خواهی شنید.

من خود تجربه درین راه ندارم ولی این گروه بیشمار دل باختگان که از آغاز آفرینش جهان تاکنون داستان‌های شورانگیز خود را برای ما گذاشته‌اند آیا گفته‌های ایشان کافی نیست که من بدانم این جملهٔ کوچک «ترا دوست می‌دارم» چه اشک‌ها و ناله‌ها می‌خواهد تا آن را بنویسند و بزبان آوردند.

مکتوب دوم

  «آسوده بر کنار چو پرگار میشدم»  
  «دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت»  

محبوبهٔ من،

این صحیفهٔ نخستین از داستان جاویدان من و تست.

نمیدانی امروز نخستین پرتو زرین آفتاب را باچه شوق مفرط و با چه حالت سرشار در آغوش گرفتم.

۱۰