برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۰۹

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۹۵–

از آنچه در اوست.

اجتياف

( ejtiāf ) م. ع. چون واوى باشد باندرون درآمدن يق اجتاف الثور الكناس.

و چون يائى بود بوى گرفتن يق اجتافت الجيفة: بوى گرفت آن مردار.

اجتيال

( ejtiāl ) م. ع. اجتال اجتيالا:

برد آمد. و اجتالهم: برگردانيد آنها را از قصد شان. و اجتال منهم: برگزيد از آنها.

اجثأ

( ajsa' ) ص. ع. كوزپشت.

اجثاء

( ejsā' ) م. ع. اجثاه اجثاء: بر زانو نشانيد او را. و ايستاده كرد او را بر اطراف انگشتان.

اجثاث

( ejsās ) م. ع. از بيخ و بن بركندن.

اجثئلال

( ejse'lāl ) م. ع. اجثأل الطائر: پرباد كرد آن مرغ پردار او برافراشت.

و اجثأل الريش: پر باد و براراشته شد آن پر.

و اجثأل النبت: دراز شد آن گياه و درهم پيچيد و آن‌قدر باليد كه در دست نتوان گرفت. و اجثأل فلان: بخشم آمد فلان و آمادۀ جنگ و شر گرديد.

اجحاح

( ejhāh ) م. ع. اجحت المراة:

آبستن شد آن زن. ولى بيشتر در سباع استعمال مى‌شود - و تقول لكل سبعة اذا حملت فاقربت و عظم بطنها قد اجحت.

اجحاد

( ejhād ) م. ع. كم‌خير شدن و نا باليدن گياه. و اجحد الرجل: محتاج شد آن مرد.

اجحار

( ajhār ) ع. ج جحر ( johr ).

اجحار

( ejhār ) م. ع. اجحر فلان الضب: بسوراخ درآورد فلان سوسمار را و مضطرب ساخت آن را تا بسوراخ درآمد.

و اجحرت النجوم: باران نيآورد آسمان.

و اجحر القوم: با قحط شدند آن گروه و به قحط رسيدند.

اجحاف

( ejhāf ) م. ع. اجحف به اجحافا: برد آن را. و اجحفت به الفاقة:

محتاج گردانيد او را حاجت و مضرت رسانيد.

و اجحف به فلان: نزديك باو شد فلان.

اجحاف

( ejhāf ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - ظلم و تعدى و ستم و زبر دستى و جور. و اذيت.

و اجحاف كردن ف م.: تعدى كردن و ظلم نمودن.

اجحافات

( ejhāfāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - ظلمها و تعديها و زبردستيها و ستمها.

اجحام

( ejhām ) م. ع. اجحم عنه:

باز ايستاد از آن. و اجحم فلانا: نزديك بفلاكت رسانيد فلان را.

اجحان

( ejhān ) م. ع. اجحن الصبى:

ناگوارد كرد آن كودك را. و اجحن على عياله: تنگ گرفت بر عيال خود از فقر يا از بخل.

اجحد

( ajhad ) ص. ع. كم‌خير و كسى كه كم‌خيرات نمايد.

اجحم

( ajham ) ص. ع. مرد سرخ چشم و فراخ چشم. ج: جحم ( johom ) و جحمى ( jahmā )

اجحنشاش

( ejhencāc ) م. ع. اجحنشش بطن الصبى اجحنشاشا: كلان شد شكم آن كودك.

اجخا

( ajxā ) ص. ع. مرد لاغر ران و فراخ پوست.

اجخار

( ejxār ) م. ع. اجخر رأس البئر:

فراخ كرد سر آن چاه را. و اجخر فلان:

روان كرد فلان آبرا از غير جاى چاه. و كون خود را پاك نشست كه بوى بدان باقى ماند.

و بنكاح درآورد زن جخراء را.

اجخى

( ajxā ) ص. ع. مر. اجخا.

اجد

( ejed ) ا. ع. كلمه‌اى كه شتران را بدان زجر كنند و برانند.

اجد

( ojod ) ص. ع. ناقة اجد: ماده شتر قوى استوار خلقت كه مهره‌هاى پشت آن بهم پيوسته باشد.

اجد

( ajadd ) ص. ع. مرد خردپستان.

اجداء

( ejdā' ) م. ع. چون واوى باشد رسيدن بعطا يق اجدى فلان اجداء:

رسيد فلان بعطا. و اجدى عليه: عطا كرد بر وى. و قولهم ما يجدى هذا عنك اى ما يغنيك. و چون يائى بود روان گرديدن يق اجدى الجرح اجداء: روان گرديد آن زخم.

اجداب

( ejdāb ) م. ع. اجدب الارض:

يافت آن زمين را خشك بى‌گياه. و اجدب القوم: با قحط شدند آن قوم. و اجدب المكان. خشك بى‌گياه گرديد آنجاى.

اجداث

( ajdās ) ع. ج جدث.

اجداح

( ejdāh ) م. ع. اجدح السويق:

شورانيد پست را. و اجدح الابل: داغ مجدح نهاد بر ران آن شتر.

اجداد

( ajdād ) ج. ع. جدّ و جدّ.

اجداد

( ajdād ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - نياكان و پدران بزرگ. و پدر بر پدر. و پدر پدر. و پدر مادر. و مادر پدر.

اجداد

( ejdād ) ا. ع. درستى در كار - ضد هزل.

اجداد

( ejdād ) م. ع. اجدّ النخل:

بوقت درو رسيد آن خرما بن. و اجد فلان:

رفت فلان بر زمين جدد. و اجد الطريق:

جدد گرديد راه. و اجده: نو كرد آن را - و در حق كسى كه جامۀ نو پوشد گويند ابل و اجد و احمد الكاسى. و اجدبها امرا اى اجد امره بها نصب الامر على التمييز كقولك قررت به عينا اى قررت عينى به.

و اجدت قرونى منه يعنى گذاشتم او را. و اجد فى الامر يعنى كوشيد در آن كار. و اجد اجدادا: حمل على الاسراع يعنى