برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۱۱

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۹۷–

و پاداش. و با ذكر جميل و ثواب. و اجر داشتن ف ل.: عوض داشتن و مزد و جزا داشتن. و داراى ذكر جميل گرديدن.

اجر

( ajor ) و ( ojor ) ا. ع. آجر و خشت پخته.

اجراء

( ajrā' ) ص. ع. دلير و بهادر و با جرأت.

اجرء

( ajro' ) ع. ج جرو و جر و جر. و

اجرا

( ejrā ) ا. پ. پارچه‌اى كه جهت ساختن لباس كافى بود.

اجرا

( ejrā ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - وقوع. و حاصل. و آراسته. و مرتب و ادا و اطاعت و اجرا شدن ف ل: وقوع يافتن. و اجرا كردن ف م.: حاصل كردن. و اجراى حق كردن و اجراى شرع كردن: عدالت كردن و حكم بحق نمودن. و اجراى فرمان خدا كردن: اطاعت فرمان خدا كردن.

و اجراى حدود كردن ف م.: حد زدن و حد جارى كردن.

اجراء

( ajrā' ) ع. ج جرو و جرو و جرو و جرى.

اجراء

( ejrā' ) م. ع. چون واوى باشد با بچه شدن سباع. و چون يائى بود يق اجراه اجراء: راند او را و روان كرد. قوله تعالى بِسْمِ اَللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا بالضم من اجريت السفينة و بالفتح من جرت السفينة و رست. و نيز اجراء: وكيل كردن كسيرا. و وكيل فرستادن.

و دانه بستن گياه.

اجراب

( ejrāb ) م. ع. اجربوا اجرابا:

صاحب شتران گرگين شدند.

اجراح

( ajāh ) ع. ج جرح.

اجراد

( ajrād ) ع. ج. جرد.

اجراذ

( ejrāz ) م. ع. اجرذه اجراذا:

بيرون كرد او را و جدا ساخت. و اجرذه اليه: بيچاره كرد او را.

اجرار

( ejrār ) م. ع. اجر اجرارا:

نشخوار كرد شتر. و اجره رسنه: بگذاشت او را هرچه خواهد كند. و اجره الدين: مهلت داد او را در اداى دين. و اجر فلانا اغانيه: تبعيت كرد فلان را در سرود. و پير او گرديد. و اجره: نيزه زد آن را. و گذاشت نيزه را در زخم و مى‌كشيد آن را. و نيز اجرار.

كفانيدن زبان شتر بچه تا شير نخورد.

اجراز

( ajrāz ) ص. ع. ارض اجراز: زمين بى‌گياه كه هيچ نرويانيده باشد. و يا علف ويرا خورانيده باشند. و زمين باران رسيده. وا.

جسم و بدن مار يق طوت الحية الحية اجرازها اى جسمها. و ج جرز و جرز و جرز و جرز.

اجراز

( ejrāz ) م. ع. اجرزت الناقة:

لاغر گرديد آن ماده شتر. و نيز اجراز: به قحط و خشك‌سال رسيدن. و مضطر كردن بسوى سختى المثل: اجرزنى و اتبعنى النوافل.

اجراس

( ajrās ) ع. ج جرس.

اجراس

( ejrās ) م. ع. آواز كردن بال مرغ بوقت تيز گذشتن. و يق اجرس الطائر اذا سمعت صوت مره. و آواز كردن سرودگوى در حدا. و آواز آمدن از پيرايه.

و آواز پاى كسى شنيدن. و اجر سنى السبع در وقتى مى‌گوئى كه آواز جرس ترا بشنوند.

اجراض

( ejrāz ) م. خدو در گلو گيرانيدن كسى را - و يعدى بالباء يق: اجرضه بريقه.

اجراف

( ajrāf ) ع. ج جرف.

اجراف

( ejrāf ) م. ع. جرف چرانيدن شتر را. و اجرف المكان: رسيد آن. جاى را سيل جراف و به برد آن را.

اجراك

( ajrāka ) م. ع. فعلت ذالك من اجراك: كردم اين كار را از بهر تو.

اجرال

( ajrāl ) ع. ج جرل و جرل.

اجرال

( ejrāl ) م. ع. اجرل اجرالا:

كند زمين را تا بسنك رسيد.

اجرام

( ajrām ) ا ج. ع. متاع و ادوات چوپان. و ج جرم و جرم.

اجرام

( ajrām ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - اجسام، ويژه اجسام كواكب، و جواهرات. و احجار و اجرام چرخ و يا اجرام فلك: كواكب و ستاره‌ها. و اجرام عنصرى: بدنها و جسدها.

اجرام

( ejrām ) م. ع. اجرم فلان اجراما: گناه كرد فلان. و اجرم عليه:

گناه جست بر وى. و جنايت نهاد. و كذلك اجرم اليه. و اجرم هو: بزرگ و كلان گرديد او. و اجرم لونه: صاف شد گونۀ او. و اجرم الدم به: چفسيد خون به او. و نيز اجرام: صاف شدن آواز.

اجران

( ejrān ) م. ع. اجرن التمر اجرانا: گرد آورد خرماها را در خرمن جاى.

اجران

( ajrrane ) ا. بصيغۀ تثنيه ع.

مردمان و پريان.

اجرب

( ajrab ) ص. ع. گرگين. ج جرب و جربى ( jarbā ) و اجارب و ج ج: جراب.

اجربة

( ajrebat ) ج. ع. جريب و جراب.

اجرة

( ojrat ) ا. ع. مزد و كرايه.

اجرت

( ojrat ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - تزده و مزد. و تلافى. و كرايه و اجاره.

و مواجب. و اجرت آسيا كردن و يا آسيا تيز كردن را تزده نيز گويند.

اجرة

( ajerrat ) ع. ج جرت ( jerrat ) و جرير.

اجرد

( ajrad ) ص. ع. شترى كه به بيمارى جرد مبتلا شده باشد. و بسيار سبقت‌كننده و درگذرنده. و مكان اجرد: جاى بى‌گياه.

و كذلك فضاء اجرد. ج: اجارد. و رجل