برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۱۲

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۹۸–

اجرد: مرد بى‌موى. ج: جرد. الحديث:

اهل الجنة جرد مرد. و فرس اجرد:

اسب كوتاه و تنك موى - و هو مدح للفرس - و يوم اجرد: روز تمام. وا. نره. و نرۀ ستور. و پشت. و رمى على اجرده (مجهولا) اى على ظهره. و الا جرد ا خ.:

نام كوهى در عربستان.

اجرد

( ejredd ) و ( ejred ) ا. ع.

گياهى كه در بيخ غارچ رويد و بدان به غارچ پى برند.

اجردان

( ajradāne ) ا. بصيغۀ تثنيه ع. دو درخت پوست كنده. و دو شاخۀ خرما بن. و دو ماه. و يا دو روز. و ما رايته منذ اجردان: نديدم او را در مدت دو روز يا دو ماه.

اجردة

( ejreddat ) ا. ع. يك گياه اجرد.

اجرذ

( ajraz ) ص. ع. آنكه در رفتار پيش پايها را نزديك گذارد و پاشنه‌ها را دور.

اجرش

( ajrac ) ص. ع. نيم كوفته و درشت.

اجرع

( ajra' ) ا. ع. ريگ هموار نيكو.

و گياه آسان گذار. و زمين درشت كه بريگ ماند و ريگ توده‌اى كه هيچ نرويد بر وى و ريگ توده‌اى كه در يك جانب گياه و در يك جانب سنگ‌ريزه دارد.

اجرعباب

( ejre'bāb ) م. ع. بر زمين افتادن.

اجرعنان

( ejre'nān ) م. ع. اجرعن اجرعنانا: ميل كرد. و جنبيد. و بيك بار افتاد - مقلوب ارجعن.

اجرمزاز

( ejremzāz ) م. ع. اجرمز اجرمزازا: منقبض و گرفته شد. و فراهم گرديد بعض آن بسوى بعضى. و گرد آمد بجائى و سپسا رفت و گريخت. و اجرمز الليل گذشت و تمام شد شب.

اجرنباء

( ejrenbā' ) م. ع. بى‌تكيه خواب كردن.

اجرنثام

( ejrensām ) م. ع. اجرنثم اجرنثاما: از بالا به نشيب افتاد. و فراهم آمد. و لازم گرفت جاى را.

اجرنماز

( ejrenmāz ) م. ع. گرد آمدن بجائى. و اجرنمز لوحشى اى انقبض و اجتمع.

اجرهداد

( ejrehdād ) م. ع. اجرهد اجرهدادا: شتافت. و اجرهد المطر: پيوسته و مستمر گرديد باران. و و اجرهدت الارض: بى‌گياه گرديد آن زمين. و اجرهدت السنة: سخت گرديد آن سال.

اجرى

( ajri ) ع. ج جرو.

اجرى

( ejriy ) ا. ع. روش و عادت.

و وكيل و رسول.

اجريا ( ejriā ) و اجرياء

( ejriā' ) ا. ع. روش و عادت و خو. و طبيعت.

اجرياء

( ejriā' ) ج ع. جرى و جرىّ‌.

اجرئباب

( ejre'bāb ) م. ع. اجرئب اجرئبابا: دراز كرد گردن را تا بنگرد.

اجرية

( ajriat ) ع. ج جرو.

اجرية

( ajriyat ) ا. ع. روش. و عادت و خو. و طبيعت.

اجرئشاش

( ejre'cāc ) م. ع. اجراش اجرئشاشا: فربه شد جسم او پس از لاغرى. و اجرأشت الابل: پر شد شكم شتران. و فربه شدند.

اجزا

( ajzā ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - پاره‌ها و قسمتها و بخشها. و جزئها.

و داروها و دواها. و مصالح. و معدنيات.

اجزاء

( ajzā' ) ع. ج جزو.

اجزاء

( ejzā' ) م. ع. چون مهموز باشد بى‌نياز كردن. و دسته كردن كارد و مانند آن. و پيچيده شدن گياه چراگاه. و دختر زادن زن. و حق گزاردن. و مكافات كردن از چيزى. و اجز الابل بالرطب عن الماء: بسنده كنانيد شتران را از آب بعلف.

و اجزءه الشيئى: كفايت كرد او را آن چيز. و اجزء الخاتم فى الاصبع:

داخل كرد انگشترى را در انگشت. و قولهم:

او جزات عنك شاة اى قضت. و اجزات عنك مجزء فلان و مجزء فلان و مجزءته او مجزءته اى اغنيت عنك مغناه و كفيت كفايته. و چون يائى بود يق اجزى كذا عن كذا: نايب غير كافى وى شد. و اجزى عنه مجزى فلان او مجزى فلان و مجزاته او مجزاته: بى‌نياز كرد از آن. و اجزى السكين: دسته كرد كارد را. و نيز اجزاء:

ادا كردن خراج و ماليات.

اجزار

( ejzār ) م. ع. جزوه شاة: داد او را گوسپند تا ذبح كند و كذلك اجزره الجزور. و اجزر البعير: بهنگام آمد آن شتر كه آن را بكشند. و اجزر الشيخ:

بوقت مردن رسيد آن پير. و اجزر النخل:

بوقت چيدن خرما رسيد خرما بن.

اجزاع

( ajzā' ) ع. ج جزع.

اجزاع

( jezā' ) م. ع. اجزعه:

ناشكيبا كرد او را. و اجزع جزعة او جزعة: باقى گذاشت بقيه را.

اجزال

( ejzāl ) م. ع. ريش كردن پالان كوهان شتر را. و بسيار دادن. و اجزلت له من العطاء اى اكثرت له.

اجزل

( ajzal ) ص. ع. شترى كه دو شش ريش بود ج: جزل.

اجزم

( ajzām ) ص. ع. بينى بريده.

اجزن

( ajzan ) ع. ج جزن.

اجساد

( ajsād ) ع. ج جسد ( jasad ). و ذوات الاجساد ج ا.: باصطلاح نجوم برج